ناصرالدين پروين
شانزده سال و اندی فاصلة سقوط استبداد صغیر و به تخت نشستن پهلوی اول است. در این مدت، به جز فارسی، ده زبان مختلف دیگر (ترکی، کردی، عربی، ارمنی، سُریانی، فرانسه، انگلیسی، روسی، آلمانی، عبری) در پیآیندها (روزنامهها و مجلهها)ی ایران به کار رفته است. از آن میان، وجود خبرنامهای به آلمانی، از دایرة حدس بیرون نیست، اما آگهیهای آلمانی در روزنامهها دیده شده است. عبری نیز، جز به صورت متنهای مذهبی سه روزنامة فارسیزبان یهودیان نیامده است؛ در عین حال، دوتا از آنها، به فارسی و خط عبری به چاپ میرسیدند.
از 60 عنوانی که 8 زبان دیگر را به کار بردهاند، 34 عنوان به زبان ارمنی بودند و این، برابر با حدود 58 درصد مجموع روزنامهها و مجلههای غیرفارسی یا دوزبانه است. زبان فرانسه، با 5 نشریهای که سراسر به این زبان چاپ میشدند و 11 عنوان دوزبانه، در مرحلة بعدی قرار دارد؛ اما حجم این نشریه دست کمی از مجموع نشریههای ارمنیزبان نداشته است. برای نخستین بار، دو گویش کردی (سورانی و کُرمانجی) و همچنین زبان انگلیسی نیز به روزنامه راه یافتند و چنان که اشاره کردم، نخستین آگهیهای آلمانی هم دیده شد. افزون بر این، پارهای از اطلاعیههای سفارتخانههای بیگانه به زبانهای اروپایی به چاپ میرسیدند. به اینها، باید گویشهای مشهد و رشت را نیز ــ اگر چه تنها به صورت شعر طنزآمیز بودهاند ــ افزود.
در این دوره، سه عنوان به زبان ترکی آذری در تبریز انتشار یافته که دوتا از آنها ، نوشتارهایی هم به زبان فارسی در بر دارند. از یک نشریه به نام وطن دیلی (زبان وطن) نیز یاد شده؛ اما ادوارد براون که نسخة منحصر به فرد شناسایی شدة آن را در اختیار داشته، روزنامه بودنش را قابل تردید دانسته است1. من نیز با بررسی وطن دیلی در مجموعة براون (دانشگاه کمبریج)، به این نتیجه رسیدم که مقالهمانندی همچون شبنامه است و افزون بر این، مسلم نیست که در ایران به چاپ رسیده باشد.2 حسین امید از وطن دیلی یاد نکرده و دربارة اوراقی طنزآمیز با نامهای تنقید و کسالت، نوشته است که «در حقیقت، این اوراق شبنامههایی بودند که در آن تاریخ نشر میشدند»3.
افزون بر سه عنوان ترکی یا دوزبانه، در شش عنوان فارسی، ستونها یا نوشتارهایی به ترکی آذری یافتهام. گفتنیست که ریچارد کاتم، روزنامة تجدد ارگان نهضت خیابانی را روزنامهای دوزبانه (فارسی ـ ترکی) قلمداد کرده که نادرست است. 4 احتمال دارد در دیگر منابع محققان خارجی نیز از اینگونه لغزشها وجود داشته باشد.
دربارة این که با وجود آزادی کامل در گزینش زبان روزنامه، چرا کوشش اندکی برای چاپ روزنامه به ترکی آذری صورت گرفته و چرا مردم آن سامان و دیگر ترکزبانان ایران اقبالی به این نشریهها نشان نمیدادند، پیشتر شرحی درخور دادهام5. در اینجا به این بسنده میکنم که روزنامهها، شبنامهها و ستونهای ترکی روزنامههای فارسی، اکثر به طنز بودند و این در مورد دیگر گویشها و زبانها نیز تا اندازهای صادق و طبیعی است. از سوی دیگر، خیل درخور توجه روزنامهنگاران ترکزبان، فارسی مینوشتند و در روزنامة ایران نو، ارگان حزب دموکرات، با آن که رهبر حزب و صاحب امتیاز آن روزنامه آذربایجانی بودند و سردبیرش ــ محمد امین رسولزاده که بعدها جمهوری آذربایجان را بنیان نهاد ــ یک نویسندة ترکنویسِ نامور آن دوره محسوب میشد، حتی یک عبارت ترکی نیز دیده نمیشود. همینطور است روزنامة تجدد، ارگان اصلی نهضت خیابانی، آزادیستان و برجیس دیگر ارگانهای آن. افزون بر اینها، نسخههای برجا ماندة روزنامههای ترکزبان آذربایجان، در ایران و خارج، بسیار نادرند و همین میتواند از نشانههای بیتوجهی آذربایجانیان به آنها باشد.
از مقالة آغازینِ روزنامة انتقالی ملانصرالدین چنین بر میآید که ناشرش مایل بوده است برای نفوذ آن در میان فارسیزبان و دیگر مسلمانان، آن را به فارسی و شاید دیگر زبانهای مسلمانان به چاپ برساند. این متن را پایینتر آوردهام و گمان میبرم اشارة پارهای منابع جمهوری آذربایجان6 در مورد اصرار مخبرالسلطنه، والی آذربایجان، به اینکه آن نشریه فارسی باشد، با سند و گواهی دیگری تأیید شدنی نباشد. وانگهی، با توجه به غیرقانونی بودن آن اصرار، اقتدار مخبرالسلطنه در آن هنگام، و نشر ملانصرالدین با مقدار اندکی فارسی، واقعیت امر با آن روایت نمیخواند.
روزنامهها
صحبت ــ سیدحسین عدالت، از آزادیخواهان بنام و ناشر پیشین روزنامههای فارسیزبان الحدید و عدالت چاپ تبریز، پس از واژگونی استبداد صغیر به ریاست معارف تبریز گمارده شد و در این سمت بود که روزنامة روزانة صحبت را به زبان ترکی آذری و با دبیری شخصی به نام میرزا ابوالقاسم خان انتشار داد. این روزنامه، از هفتم شوال 1327 منتشر شد و چهارمین و آخرین شمارهاش، در دهم همان ماه در آمد (29 مهر ـ 3 آبان 1288).
صحبت، روزنامهای خبری ــ متنوع با محتوایی آمیخته از جدّ و طنز بود و خلاف نظر برخی از پژوهشگران، به فکاهه اختصاص نداشت؛ اما یک نوشتار طنزآمیزش، به نارضایی شماری از تبریزیان، توقیف روزنامه و محاکمه و محکومیت سید حسین عدالت انجامید. آن نوشتار را در پایان این مقاله آوردهایم.7
نوشتار بحثانگیز، «کج قابرقاق» (کج دنده) نام داشت و اگر چه تنها متوجه ارتقای مقام زن در جامعه بود، عدهای آن را مخالف شریعت قلمداد کرده، والی را برانگیختند تا از ادارة عدلیه بخواهد عدالت را دستگیر سازند8. نتیجه آن که در 19 شوال9، سیدحسین را از زندان نظمیه به عدلیه بردند و به محاکمه کشیدند. یکی از اعضای این دادگاه، از عالمان دینی، چهار تن واعظان و شش تن دیگر، از کاسبان و تاجران بودند و از هیئت منصفه، وکیل و حتی دادستان خبری نبود. شگفت آن که شاکی خود از محاکمهکنندگان بوده است10. سرانجام این حکم از سوی داوران صادر شد:
«چون در باب مقالهای که میرزا سیدحسین خان در نمرة چهارم روزنامة صحبت نشر کرده بودند، جناب مستطاب آقا میرزا حسین واعظ سلمهالله تعالی شکایتنامه[ای] از طرف موکلین خود به ایالت جلیله تقدیم کرده بودند و رجوع به محکمة عدلیه شده بود، روز 17 ماه حال، در مجلس محاکمه، طرفین محاکمتین حاضر شده و میرزا سیدحسینخان اقرار کرد به این که مقالة ایشان منافی با اصول قانون مطبوعات است و خود به هر جزایی که قانون در این باب معین کند، حاضر خواهد بود. بنابراین، نظر به مادة 23 قانون مطبوعات، روزنامة صحبت تا مدت دو سال توقیف و میرزا سید حسینخان محکوم به بیست و سه ماه حبس و صدتومان جزای نقدی شدند و از آن جایی که قدرت مالیه، ایشان را به دادن این وجه اجازه نمیدهد، مدت سه ماه دیگر بر مدت توقیف ایشان علاوه شده و از دادن وجه مزبور معاف خواهد شد.»
شاید به سبب نادرست بودن اساس آن دادگاه بوده است که سیدحسین عدالت بیش از هشتاد روز در زندان نماند11.
آذربایجان ــ روزنامة هفتگی آذربایجان، از یکم محرم 1337 (17 شهریور 1297) در تبریز آغاز به انتشار کرد. شمارة چهارم این روزنامه در 21 محرم به چاپ رسیده است و در صورت ادامة انتشارش پس از این شماره نیز، گمان نمیبرم بیش از یک یا دو شماره منتشر شده باشد؛ زیرا عثمانیان که حامی آن بودند، کمکم خبرهای شکست نیروهایشان را از جبههها میشنیدند و در آخرین هفتههای پیش از خروج از خاک ایران، در کارها پافشاری نمیکردند.
نام روزنامة مورد بحث را تربیت12 و امید13 و صدرهاشمی14 به درستی «آذربایجان» نوشتهاند و کسروی به نادرست «آذرآبادگان»15 ضبط کرده؛ اگرچه ممکن است شماره یا شمارههای نخست را چنین نامگذاری کرده باشند. علاوه بر این، وی و بسیاری از محققان بعدی به تقلید از او، زبان این روزنامه را ترکی نوشتهاند؛ حال آن که در آذربایجان نوشتارها و شعرها و آگهیهایی نیز به فارسی چاپ میشد.
آذربایجان «تحت نظارت و حمایت» مجدالسلطنة افشار به چاپ میرسید و او والی دست نشاندة عثمانیان بود. در سرلوحه، «تقی» را «باش محرر» (سردبیر) معرفی میکردند و او میرزا تقیخان رفعت، نویسنده و شاعر جوانیست که سپس در کنار خیابانی قرار گرفت و با انتشار تجدد و آزادیستان شهرت بهسزایی یافت و با زبان ترکی آذری هم به مبارزه برخاست و با شکست و قتل خیابانی، دست به خودکشی زد. «مدیر» روزنامه، محسن، برادر رفعت بوده است16.
آذربایجان به نوشتارهای سیاسی و خبر و شعر میپرداخت و از عثمانی در جنگ جهانی اول پشتیبانی میکرد. پیام آن، بیشتر متوجه اتحاد ایران و عثمانی بود و خبرهای خارجی را که همه به سود آلمان و عثمانی بودند، از «ملّی آژانس»، یعنی خبرگزاری عثمانیان میگرفت17. شایستة یادآوریست که در آن هنگامة جنگ، اکثر ملتمداران و مذهبیون ایران از آن دو کشور هواداری میکردند.
ملانصرالدین ــ روزنامة ظنزآمیز نامدار ملانصرالدین که به ترکی قفقازی در تفلیس (گرجستان) انتشار مییافت، با واژگونی امپراتوری تزاری و آشفتگی اوضاع قفقاز، از انتشار باز ایستاد. در 1299 خ، جلیل محمدقلیزاده (نخجوان، 1866 م ـ بادکوبه، 1932 م) ناشر آن، در سرزمین اجدادیاش آذربایجان پناه گزید و یک سال در تبریز به سر بُرد. وی در این شهر، هشت شماره از ملانصرالدین را انتشار داد و آنگاه، به دعوت جمهوری آذربایجان، به بادکوبه رفت و تا ژانویة 1931، نشر آن روزنامه را پی گرفت.
نخستین شمارة چاپ تبریز ملانصرالدین، اول اسفند 1299 و هشتمین آن در 24 اردیبهشت 1300 به چاپ رسیده است18؛ قرار بود که این نشریه هفتگی باشد؛ اما به صورتی نامرتب منتشر میشد. در شمارة هفتم که تاریخ 17 اردیبهشت 1300 را داراست، به خوانندگان اطلاع دادند که محمدقلیزاده از سوی ادارة معارف جمهوری شوروی آذربایجان، به بادکوبه دعوت شده است.
در شمارة نخست ملانصرالدین تبریز، مقالة آغازین به زبان فارسیست و ما برای رفع برخی توهمها، متن آن را میآوریم:
«یاری خدا و مساعدت معارف پروران، ما را موفق به این نمود که جریدة ملانصرالدین را بعد از یک تعطیلی که ناچار در نتیجة حوادث فجیعة عمومی و وقایع قفقاسیا دچارش شده بود، از سر نو انتشار دهیم. از سال 1907، جریدة ملانصرالدین بدون این که موانع زیاد او را از فکر خدمت به افکار عمومی باز دارد، با تحمل زحمات از اثر تشویق خوانندگان محترمش تا این تعطیل اخیر دوام کرده بود. با این که از نتیجة فلاکتها و مهاجرتها، هنوز نه خستگی فکر رفع شده و نه وسایل انتشار آن فراهم گشته بود، با همة آنها، باز حُسن توجه طرفداران ترقی مطبوعات و مساعدت خوانندگان قدرشناس، فکر خستة ما را تشویق و اهمیت خدمت به ترقیات اسلامیان را به ما متذکر ساخت. جریدة ملانصرالدین، از اول تأسیس در تنقید بعضی اخلاق و عادات فاسده[ای] که مسلمانها را از کسب ترقی باز گذاشته، یک رفتار مخصوص داشته، بعد از این هم با رعایت مقتضیات و احترام به نظرات دولتی، همان رفتار را خواهد داشت و چون مدیر و سردبیر جریده از اول ایرانی و حالا هم در وطن عزیز خود ایران، موفق به نشر جریده میشود، بنابر آن، با عرض تشکر به مساعدت شخص محترم ایالت وقت، آقای مخبرالسلطنه، که معارف پروری و طرفداری به ترقی مطبوعات از آرزوهای مخصوص حضرت ایشان است، این را نیز عرض میکنیم که نسبت به جریدة ما هم همان معامله[ای] که با جراید ایران میشود، معمول خواهد شد.
جریدة ملانصرالدین، از اول با زبان ترکی نشر و فعلاً هم با همان زبان دوام خواهد کرد؛ ولی، برای اینکه در طریق آگاهی افکار اسلامیان یک خدمت عاجزانه[ای] بوده و فایدهاش عمومی باشد، مقید به زبان مخصوصی نخواهیم شد [و] بعد از این، قسمتی از مندرجاتش هم فارسی خواهد بود. از خدا یاری، از خوانندگان مساعدت [و] از سایرین مدارا می طلبیم.»
چنان که در این متن دیده میشود، روزنامه با نظر مساعد مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) والی آذربایجان انتشار یافته است. کمتر از شش ماه پیش از آن، نهضت خیابانی به دست همین والی از هم پاشید و در سراسر ایران، این عقیده وجود داشت که مخبرالسطنه قاتل حقیقی شیخ محمد خیابانی ــ که به دست قزاقان به قتل رسید ــ بوده است. با این حال، ناظم آخوندوف از تاریخسازان جمهوری آذربایجان دربارة اقامت جلیل محمدقلی زاده نوشته است که وی
«مستقیماً با رهبر فرقة دموکرات شیخ محمد خیابانی کار میکرد [...]. یکی از علل مهاجرت ج. محمدقلیزاده به تبریز [...] دلبستگی وی به حزب دموکرات و رهبرش خیابانی و پذیرفتن خواست وی برای مهاجرت به تبریز بود [...]. سیاست وحشیانه و منافقانة مخبرالسلطنه از دیرباز برای جلیل محمدقلی زاده معلوم بود [!]»19.
باید بیفزاییم که پس از اجرای نمایشنامهای از محمدقلیزاده، وی پاداش صدتومانی مخبرالسلطنه را برای دست اندرکاران آن نمایشنامه پذیرفت20.
ملانصرالدین تبریز، دارای شعر و مقاله و خبر طنزآمیز است. در آنها ، بیش از هر چیز به انتقادهای اجتماعی پرداخته شده و کمتر از چاپ تفلیس روزنامه، اهل شریعت و سیاستمداران مورد ملامت قرار گرفتهاند. به نقل از محمدقلیزاده نوشتهاند که یکی از مقالههای شمارة نخست آن موجب شد عدهای «واویلا، واشریعتا» به راه اندازند که سرانجام، با پا در میانی یکی از عالمان دینی، غائله خاتمه پذیرفت21 . ما تأیید این روایت را در جای دیگری ندیدهایم.
میزان نوشتارهای فارسی روزنامه ناچیز است و در هفت شمارة دیده شده، از هشت مورد در نمیگذرد و یکی از آنها، شعری ملمع (ترکی ــ فارسی) است22.
ستونها و نوشتارهای ترکی در روزنامههای فارسی
در شش روزنامة چاپ تبریز، خوی، ارومیه، رشت و تهران، نوشتارهایی به زبان ترکی آذری یافتهام. این احتمال وجود دارد که در شمار بسیار محدودی از عنوانهای دیگر و یا روزنامههای یافت نشده نیز مطلبی به این زبان به چاپ رسیده باشد. گفتنیست که به تقریب، تمامی نوشتارهای دیده شده طنز آمیزاند.
نخستین روزنامة فارسیزبانی که در این دوره به ترکی نیز نوشتارهایی چاپ کرد، روزنامة بوقلمون بود که از 22 رجب تا 16 شعبان 1327 (18 مرداد ـ 11 شهریور 1288) با 11 شماره در تبریز به دست محمود غنیزاده (سلماس، 1258 ـ تبریز، 1313 خ) شاعر و روزنامهنگار نامدار به چاپ رسیده است. در شش شمارة اول این روزنامه، طنزی نیز به زبان ترکی آذری چاپ میشد. سپس، دو شماره از روزنامة طنزآمیز و کاریکاتوری حشراتالارض ـ که پیش از استبداد صغیر هم به همین روال انتشار مییافت ــ در تبریز درآمد و پارهای از نوشتارهایش به ترکی آذری بود. شمارة 14 در 22 شوال 1327 (14 آبان 1288) به چاپ رسیده و به دلیلی نامعلوم توقیف شده است.
دو روزنامة بعدی، بیرون از بخشهای ترکزبان منتشر شدهاند. اولین آنها، روزنامة فکاهی افلاطون بود که تنها یک شماره از آن در 26 رجب 1328 (12 مرداد 1289) در رشت انتشار یافته و تنها مطلب ترکیاش، شعری به این زبان است. از جارچی وطن نیز، یک شماره به تاریخ 16 ذیحجة 1328 (27 آذر 1289) در تهران منتشر شده است. این روزنامه، جدّی بود و دارای کاریکاتور و نوشتاری به ترکی آذریست.
18 جمادیالاول 1329 (ششم خرداد 1290) روزنامة فروردین در ارومیه آغاز به انتشار کرد و با توجه به منابع موجود، 28 شماره از آن تا اواخر همان سال به چاپ میرسیده است. فروردین، نظرهای شاخة محلی حزب دموکرات ایران را بازتاب میداد. بخش کوچکی از محتوای این روزنامه به زبان ترکی آذری و بقیه به زبان فارسیست، اما در اثر اشتباه صدرهاشمی23 ــ که گویا هیچ شمارهای از فروردین را ندیده بود ــ در کتاب او و بسیاری از منابع بعدی، این روزنامه ترکزبان معرفی شده است. بخش ترکی فروردین با عنوان «داغدان باغدان» (در کوه و در باغ = از اینجا و آنجا)، به طنز سیاسی و اجتماعی اختصاص داشت.
روزنامة اصلاح چاپ خوی، با 4 شماره از 29 شعبان 1329 تا 22 رمضان همان سال (2 مرداد – 5 مهر 1290) انتشار یافت. در این روزنامه نیز یک ستون در صفحة آخر با عنوان «سایر بایر»، طنزی به زبان ترکی آذریست.
ترجمة چند نوشتار ترکی روزنامههای این دوره
علی چغندر
علی چغندر کیست و چیست؟
علی چغندر شخص بسیار بسیار بسیار بزرگیست. او، آنچنان شخص بزرگیست که میتوانم سوگند بخورم که یک روز شهر بزرگی چون تبریز، گنجایش او را نخواهد داشت. او، قامتی بلند، جسمی تنومند و بهراستی که رنگ رخساری مانند چغندر دارد. راست راست راه میرود، بلند بلند حرف میزند. با چشمانی مانند جنّ، تند و تیز به آدم نگاه میکند.
علی چغندر به شیطان هم درس میدهد. کلاه سر جنّ میگذارد، از همه کس بیشتر میداند، از همه کس کمتر کار میکند و بیشتر از همه کس میخورد.
یک روز میبینی که طلبه است، ملاست. بعد میبینی که کاسبکار و تاجر است، مأمور دولت است. نمیدانم دیگر چهکاره است؟ چه کاره است؟! ... علی چغندر در هر داری کرباسی، در هر اجتماعی فریادی و در هر مجلسی مقامی دارد.
او، راه زندگی در این دنیا را بهتر از هرکسی میداند؛ اما، در حالی که پَستترینِ پَستها، و رذلترینِ رذلهاست، هرکسی را پَست و هر شخصی را رذل مینامد. بهتر از این نمیتوان حقارت او را توصیف کرد.
علی چغندر، به هنگام انقلاب وطن مقدسمان، کارهای بزرگ بزرگ کرده و از خود قهرمانیها نشان داده است. به همان دلیل، شناسانیدن او را به برادران هموطن واجب دیدم و این چند سطر را نوشتم.
در شمارة بعدی، چند نکتة دیگر هم از کارهای علی چغندر خواهم نوشت.
(بوقلمون، ش 2، 24 رجب 241327)
کجدنده
یک ملت، در حکم یک عضو است
اگر چه پدر ما، حضرت آدم، زنش را یکی از دندههای خودش حساب میفرمود و هرجا که میرفت، او را با خودش میبُرد. اما این کار، با غیرت ما جور در نمیآید. ما به خودمان گفتهایم: بهتر است که بدون دندة کج به گشت و گذار بپردازیم که با آن. [بنابراین]، ما دندة کج را در خانه پنهان میکنیم.
البته وقتی آدم یک عضو بدنش کم باشد، موجودی معیوب است. همانطور که آدمهای ناقص را آدم نمیشمارند، ملتهای بیگانه هم از این که ما را آدم حساب کنند، خودداری میورزند. بنابر این، ما در نیمه راه آدم شدن هستیم و از این که دندة ما عضوی از تنمان شمرده شود، عار داریم.
ملانصرالدین در اینگونه مسائل از هر کس دیگری استادتر است. حیف که نمیتواند به اینجا بیاید و ما هم نمیتوانیم به آن جایی که او هست برویم. پس، باید پروردگار یا غیرت را از ما بگیرد و ما هم زنان (کجدندهها) را عضو خودمان بدانیم؛ یا به دل فرنگیان بیندازد که آنها نیز کجدندههای خودشان را در خانه بگذارند. آن وقت، ما را به صورت یک موجود معیوب و معلول نخواهند دید؛ اگرچه، انجام این کار [دوم] خیلی دشوار است [:] در صورتی که فرنگیها همة توپهایشان را هم به کار بگیرند، نمیتوانند کجدندههایشان را مجبور به خانهنشینی کنند. نه تنها کجدنده همه جا حاضر و ناظر است، بلکه میخواهد وکیل مجلس هم بشود.
آدم معطل میماند. فکر کرده بودم بروم عقیدة حاجی قربان عمو را بپرسم. راستش احتیاط کردم. حرفی میزند و آدم را به زحمت میاندازد. میآیی انجام بدهی، غیرت نمیگذارد. اگر انجام ندهی، حرف ریشسفید را چطوری زمین بیندازم؟
پس با خودم فکر کردم که بالاخره باسواد باسواد است. بهتر است با شخص ناشناسی که اهل خواندن و نوشتن است مشورت کنم. موقعی که از جلوی دکان یک بخاریساز میگذشتم، دیدم که استادکار یک کاغذ خیلی بزرگی، خیلی بزرگ، را در دست گرفته و دارد میخواند. داخل دکان شدم و مثل این که میخواهم چیزی را بخرم، مشغول نگاه کردن به این طرف و آن طرف شدم. استاد، سرش را از روی کاغذ بلند کرد و گفت: «عموجان! دنبال چی میگردی؟». جواب دادم: «دردت به جانم، وقتی کاغذ خواندت تمام شد و از نگرانی درآمدی، من حرفم را خواهم زد». به من گفت: «این نامه نیست؛ نوزلاما (روزنامه) است». [با شنیدن کلمة] نوزلاما، تکان خوردم؛ زیرا حرف کربلایی عمو ملا محمد جعفرقلیخانمان را که نوزلاماخوانها را لعنت میکرد به یادم آمد. با این حال، خواستم بفهمم که در آن چه چیزی مینویسند؟ نگاهی به سراپایم انداخت و جواب داد: «به درد تو نمیخورد.» گفتم: «نترس، روزنامهات را نمیخواهم. فقط بگو توش چی نوشته شده؟». جواب داد: «به فارسی است». گفتم: «باشد، بخوان». کمی خواند؛ چیزی نفهمیدم. گوشم به زحمت سه کلمه را گرفت: «نیمه، جوال، محال». گفتم: «برایم به ترکی بگو تا بفهمم». گفت: «اینجا نوشته که در هر مملکتی که علم و تربیت راه پیدا کند، وارد مغز زنان میشود». این را که شنیدم، به زنم سپردم متوجه مغزش باشد که تربیت داخل آن نشود.
[س. ح. بلکه بقیه داشته باشد.]
(صحبت، ش 4، دهم شوال 1327 / 3 آبان 1288 25)
اتحاد
خیال آن نداریم که درباره اتحاد پرنویسی کنیم. پیرامون این موضوع، هر نویسندهای که قلم در دست گیرد، میتواند صفحهها آگنده از توضیحات خود سازد. در گفتوگوهای عادی راجع به منافع و مزایای اتحاد هم کسان بسیاری در میان ما به بهترین شیوه سخن میگویند. بر همگان معلوم و آشکار است که با این تعریفها حاجتی به زحمت افزون کشیدن نیست. حس کردن لزوم اتحاد و فراهم آوردن اسباب حصول بدان را فراهم آوردن و کوشش در این باره، منافع بیشتری در بردارد.
احتیاج دائمی ملتها به اتحاد، بهخصوص در دوران درماندگی و بیچارگی افزایش مییابد؛ زیرا در برابر خطرهای بزرگ و لحظههای بسیار دشوار است که تمام قیمت و لذت زیستن ظاهر میشود. شخصی که اینچنین زندگی را در معرض فنا و مهلکه تجربه کرده باشد، به آن علاقة استواری پیدا میکند؛ تا بدانجا که آمادة فداکاری و جانبازی میشود. اما، باید دانست که متوجه این مهلکهها و مخاطرههای هستی بودن و تخمین درجة آنها، همیشه موکول به داشتن یک قوة طبیعی تشخیص است.
تقدیس حیات و آگاهی از جلال آن، مستلزم عارف و واقف به قدر و قیمت آن بودن و محتاج داشتن حس برجستة بشری و یک فضیلت عالی است. احساس کورکورانة دلبستگی طبیعی حیوانی به بقاء، کافی نیست.
کسانی که به صرف داشتن چشم و ظاهر خیلی خوشایند و طبع ملایم، حس دفاع از خود را در برابر هلاک و مخاطره کافی بدانند و آسوده بنشینند، چنان است که اختیار خود را به دست یک راهنمای نابینا بدهند که مغبون و پریشان خواهند شد.
جانبازی در راه زندگی، یکی از وظایف بسیار دشوار است، آماده بودن برای مرگ در راه زندگی، در نظر افراد مختلف، امری نیست که هر کس آن را به آسانی دریابد. درک و قبول این وظیفة سنگین و قانون غدار، تابع آن است که انسان هنوز خراب نشده و دارای یک استقلال جبلی، یک طینت پاکیزه و فضیلتی است که یک روح به آن نیاز دارد.
پدران و مادرانمان برای ما درسهای عبرت منفعتبخشی برجا نهادهاند. در آن میان سخنان فصیح و بلیغ و شواهد بسیار میتوان یافت که به درد امروز ما میخورند. دربارة نحوة زندگی آنان و مزیتی که برای هستی قائل بودهاند و اینکه چگونه آماده و مهیای مرگ میشدهاند، اگر چیزی نخوانده باشیم، دست کم چیزهایی شنیدهایم. امروز استفاده از آنها در این وضع پراکندگی و نبودن اتحاد لازم و ویرانی وطن، مسائل کنونی را بهتر میتوانیم درک کنیم.
اتحاد در میان کسانی امکانپذیر است که همة آنان حال مشابه داشته باشند. همه دارای یک فکر، یک عزم و یک قصد باشند. بالتبع، همه در یک خط حرکت میکنند، یک طرز سیاست خوش و موافق دارند و همه با ممنونیت اتحاد را قبول میکنند.
(آذربایجان، ش 4، 13 آبان جلالی 840، 21 محرم 1337 26)
بلا
این راهآهن تبریز ــ جلفا هم بلای جانمان شده است. راست میگفتند که از نیکلای به ما آزارهای زیادی رسیده، یکیش هم همین راهآهن است. یادش به خیر، در ایام گذشته کاروان شترها در راه ردیف میشدند، اجناس تجاری را بار شترها میکردیم، یک هفته، ده روزه از تبریز سالم و سلامت به جلفا میرفتیم.
بلی. راه آهن کشیدند که مثلاً رفت و آمد آسان و سریع شود، مثل اینکه ما را سواری تعقیب میکند. گویا به وسیلة این راهآهن، جوانان ما به آلمان و آمریکا خواهند رفت و در دارالفنونهای آنجا درس خواهند خواند.
حالا بیا این راهآهنت! از وقتی قطار راه میافتد، چون مار میپیچد و چون گاو نر نعره سر داده، در بیابان شتران و در روستاها زنان را میترساند. وقتی کار نمیکند و میخوابد، عدهای بیکار شروع به سرزنش حکومت و تجار میکنند که نگاه کن، ببین ایرانیان را! نیکلای دوازده میلیون پول صرف کرده و برای اینها راهآهن احداث کرد و رفت؛ اما این حکومت و تجار ثروتمند، از نگهداری راهآهنی کوچک عاجز هستند. مرگ من ببین چی میگن؟
برادر، چرا عاجز هستیم؟ اولاً ما از همه عاقلتر و زرنگتریم. یکی از زرنگیهایمان این است که میبینی خلق گرجی از جیب خود پول احداث راهآهن کاخیت را پرداخت کرد. اما ما کاری کردیم که راهآهن برایمان رایگان تمام بشود. ثانیاً، راهآهن سایرین به ناحق روز و شب کار میکند و یک عالم نفت مصرف کرده، کلی کارگر و کارمند را معطل نموده، یک عالمه پول بین اینها پخش میکند؛ اما ما، زمانی که راهآهن لازم داریم، با خریدن شانزده تومان هیزم، قشونهایمان را جابهجا کرده، به مقصد میرسانیم یا این که مالالتجاره ارسال میکنیم؛ اما در صورت عدم نیاز به ارسال قشون و جنس چه ضرورتی دارد که راهآهن کار بکند؟ آن وقت، می گذاریم راهآهن بخوابد. کارگران را هم به ده و آبادیشان روانه میکنیم.
درست است عدهای از وراجها میگویند که وقتی راهآهن فعال نباشد شروع به فرسودگی میکند، بیابانگردان هجوم میآورند [و] آهن ـ ماهنش را پیاده کرده، میبرند. به جهنم [که] میبرند، به درک [که] میبرند! زنده باشد شترهایمان! من با دست خودم هر ماه سه هزارتومان بپردازم که چه؟ راه فعال باشد؟ به جهنم که کار نمیکند، گور هم بغلش! زنده باشد کاروان خر و قاطرمان! سرت به کار خودت باشه!
موزالان ـ خرمگسر
(ملانصرالدین، ش 8، 24 اردیبهشت 1300 27)
وب سایت وزین انسان شناسی و فرهنگ