نویسنده: مهین تجدد (جهانبگلو)
ریاضت عملی است که ضد عادتها انجام میگیرد و از مبارزه میان خواسته های نفس و عمل ریاضت تربیت عرفانی آغاز میشود.
بعقیده عرفان محصول بیماری عادت کندی و زنگار خوردگی ذهن و عدم تحرک اندیشه می باشد اعم از این که آن عادت در نتیجه یک عمل پسندیده و خیر پیدا شده باشد یا فعل ناپسند و مذموم.به هرچه بسته شود راهرو حجاب ویست – نوع ریاضتها بر اثر اختلاف عادتها گوناگون است. ریاضت خواجه ای که ریاست و حکم راندن وی بر اثر تکرار عمل – عادت وی شده خدمت کردن زیردستان است.
ریاضت بخشندگان امساک در بذل و بخشش و ریاضت عابدان ترک منبر و سجاده و ریاضت فاسقان سبحه و صوم و نماز است.تا این که از راه درمان ضد به ضد قشر عادتها شکسته شود و طالب بسلاح ریاضت و در خود بت شکنی کند.لذت حاتم طائی در بخشش دینار اگر بیشتر از دریافت کننده دینار نباشد کمتر از آن نیست و چون لذت حاصله از این عمل موجب پرورش نفس است در نزد عارفان حقیقی بعنوان نوعی بیماری شناخته میشود ولو این که کار بخشش فی نفسه نیک و پسندیده است.
خرقه نهادم برهن و باده خریدم
سبحه فکندم زدست و جام گرفتم
هجویری در کتاب خود از دوازده فرقه تصوف نام می برد که هر یک از آنان برای تربیت نفس نوعی از ریاضت را چون توکل، ایثار، صبر، قناعت، ترک صحبت و غیره بعنوان طرد عادت و شکستن بت نفس پیشنهاد میکند در این میان ریاضت جلال الدین محم بعشق است.
از منزل طلب تا وادی فنا در صحرای عشق خیمه میزند، بعشق می نازد و بدین ریاضت جانانه فخر میکند و در جهان معرفت هیچکس چنین برهنه و عریان رویا روی عشق نایستاده. مولانا عشق را چون خط مستقیم کوتاه ترین راه برای وصول بتوحید باطن میداند.
اساس و پایه زندگی مرد خدا توحید است. توحید دو صورت دارد. صورت ظاهری و صورت باطنی. صورت ظاهر آن انجام دادن دستورهای شرعی است، «قولو لااله الا الله تفلحوا» که رسول اکرم (ص) پس از بعثت برای آنکه به کوتاهترین مدت مردم را از بت پرستی بازدارد و موحد سازد شرط مسلمانی را باقرار زبان آسان فرمود.
ولیکن توحید باطن تا زمانی که بتهای خود ساخته نفس شکسته نشود بدست نمیآید و برای وصول بدان باید با نفس به مبارزه و ستیز پرداخت و این امر آسان نیست زیرا که اساساً انسان کمتر میتواند فرمانی علیه خویش صادر کند.
دروغ نگویم، عبارت بریا نکنم، فریب ندهم، ستم نکنم، از حقد و کینه بپرهیزم و صد چندان دیگر. و اگر روزی توانائی صدور چنین فرمانی علیه نفس خویش را پیدا کرد تازه در اجرا در میماند زیرا که آن «بت من» که از این معجونهای مفرح نیرو می گیرد به آسانی تن بمرگ و شکستن نمیدهد.
مولانا عشق را نیرومندترین سلاح برای شکستن این بت ها میداند:
چون خلیل آمد خیال یار من
صورتش بت معنی او بت شکن
کسانی که تن بریاضت عشق می سپارند، نیرویشان در این جهاد دو برابر نیروئی است که در سایر ریاضتها بکار گرفته میشود و بهمین واسطه غلبه بر این دشمن درونی زودتر میسر می گردد.
این دو نیرو کدامند!
اساساً عشق یک امر اضافی است و چون هر امر اضافه دیگر وجودش بستگی بدوسوی اضافه دارد و از آن جهت که صفت معشوقیت خود بخود یعنی طلب وحدت کردن. بنابراین در این نسبت اضافی معشوق همه نیروی خویش را برای تعرف هستی عاشق بکار میگیرد تا جائی که غیر وی نبیند و جز وی نیندیشد و بدین طریق سالک راه توحید را بهنر عشق میرود و وحدانیت را تجربه میکند.
نیروی دوم حاصله از سوی دیگر این نسبت اضافی – عاشق – میرسد.
وی در اثر نشاط حاصله از عشق همه نیروی خود را برای تقرب معشوق و وصل معشوق به کار میگیرد و اراده خود را در خواستهای وی مستحیل می گرداند و آنچه از این کوشش و کشش در دو سوی این نسبت فراهم میشود طلب توحید و اهدای وحدت است.
«میان عاشق و معشوق کسی در نگنجد. بار ناز معشوقی ی معشوق عاشق تواند کشید و بار نیاز عاشقی ی عاشق معشوق تواند کشید. چنان که معشوق را ناگزیر از عاشق است، عاشق را هم ناگزیر از معشوق باشد.» خواست معشوق، عاشق را بیش از خواست خواست عاشق بود معشوق را، زیرا که عاشق بیش از وجود خویش معشوق را مرید نبود اما معشوق بیش از وجود عاشق مراد عاشق بود...و یا...«خود را خواست که ما را خواست».
شمع ازلی دل منت پروانه
جان همه عالمی مرا جانانه
از شور محبت حقیقی تو خواست
دیوانگی دل من دیوانه
بنابراین کسانیکه برای رسیدن بتوحید باطنی ریاضت عشق را پذیرفته اند زودتر از دیگران توانسته اند آن «بت من» را شکسته و راه وصل را کوتاه نمایند. یکی شیخ صنعان، سالها در پیشوائی خلق و امامت عالم بود اما تا عشق بسراغش نیامده بود موحد نبود. توحید ظاهری را داشت ولی توحید باطنی نه، وی بهنر عشق به توحید باطنی دست یافت.
یکی دیگر زندگانی جلال الدین محمد پیش از شمس تبریزی و بعد از بامداد روز شنبه 26 جمادی الاخر سنه 642 در مدینه قونیه...«شمس الدین بامداد روز شنبه 26 جمادی الاول بقونیه وصل یافت و بعادت خود که در هر شهری که رفتی بخان فرود آمدی در خان شکر فروشان نزول کرد و حجره بگرفت و بر در حجره اش دو سه دیناری با قفلی بر در مینهاد و مفتاح بر گوشه دستارچه بسته بر دوش میانداخت تا خلق را گمان آید که تاجری بزرگ است خود در حجره غیر از حصیری کهنه و شکسته کوزه و بالشی از خشت خام نبودی...»
افلاکی نقل میکند که «روزی مولانا از مدرسه پنبه فروشان در آمده بر استری راهوار نشسته بود و طالب علمان و دانشمندان در رکابش حرکت میکردند از ناگاه شمس الدین تبریزی بوی باز خورد و از مولانا پرسید که بایزید بزرگتر است یا محمد! مولانا گفت این چه سئوال باشد؛ محمد ختم پیغمبرانست ویرا با ابو یزید چه نسبت! شمس الدین گفت پس چرا محمد میگوید ما عرفناک حق معرفتک و بایزید گفت سبحانی ما اعظم شانی. مولانا از هیبت این سئوال بیفتاد و از هوش برفت، چون بخود آمد دست مولانا شمس الدین بگرفت و پیاده بمدرسه خود آورد و تا چهل روز بهیچ آفریده راه ندادند.»
خاصیت دیگر ریاضت بعشق عبارت است از:
1-مرگ صفتها و نفی خواسته نفس.
2-محو آثار عینی صفتها پس از مرگ آنها در نفس.
3-بیرنگی مطلق یافتن و متصل شدن به صفت محبوب.
-میکشی و زنده میسازی قیامت میکنی –
مولانا از این کشتن نفی شخصیت محب و از زندگی دوباره پس از قیامت عشق، زنده شدن در صفت های معشوق را اراده میکند.
جمع خدا و معشوق در عرفان
در مکتب عرفان خداوند آن ذات مجردی که موصوف مذهبها است نیست بلکه ذات باری تعالی مجموعه ای است از اوصاف عالی که در کل شامل الوهیت کامل و بی نقص میشود و مرد کامل آنست که بریاضت و مجاهدت آینه صفت های خداوندی گردد.
در عرفان وحدت خدا و انسان بعلت اختلاف گوهرها ممکن نیست. طلا آهن نمیشود. ذات جمادی یا ذات گیاهی بهم در نمی آمیزد و رجوع الی الله با حضور کالبد صورت نمی گیرد. مولانا عدم امکان یکی شدن دو گوهر مختلف را در داستان مرد وام دار و محتسب چنین میفرماید:
خواجه را که در گذشتست از اثیر
جنس این موشان تاریکی مگیر
خواجه را جان بین مبین جسم گران
مغز او را بین مبینش استخوان
همره خورشید را شب پر مخوان
آنک او مسجود شد ساجد مدان
عکسها را ماند این و عکس نیست
در مثال عکس حق بنمودنی است
مولانا رسیدن به صفات خداوندی و شناختن مرتبه الوهیت را در خود معرفت بشر میداند. باید عرض کنم که بین شناختن گوهر، با آن گوهر شدن فرق هست. انسان نمیتواند خدا باشد یا خدا شود. ولیکن می تواند در اثر تربیت نفس و محو خوی های بشری در خود آینه صفات پاک حق گردد. اولیاء الله و پیران کامل در مکتب عرفان از این دسته اند. وصول بدین مرتبه البته کار هر کسی نیست. سختی راه آنچنان است که از هزاران مرغ بال و پر سوخته سی تن بدرگاه سیتنی میرسند و بدین جهت است که جویندگان به واصلان روی می آورند و برای ره یافتن بصفت سیتنی در پیر می آویزند و پیر میشود مظهر جلوه حق.
مدحت و تسبیح او تسبیح حق
میوه میروید ز عین این طبق
سیب روید زین سبد خوش لخت لخت
عیب نبود گر نهی نامش درخت
این سبد را تو درخت سیب خوان
که میان هر دو راه آمد نهان
آنچه روید از درخت بارور
زین سبد روید همان نوع از ثمر
پس ثمر را تو درخت بخت بین
زیر سایه این سبد خوش می نشین
پس از این صفت آنان صفت حق، دیدار آنان رویت حق، عشق آنان عشق جمال حق و معشوق عین خدا...
پیر من و مراد من، درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن، شمس من و خدای من
از تو بحق رسیده ام، ای حق حق گذار من
شکر ترا ستاده ام، شمس من و خدای من
کعبه ی من کنشت من، دوزخ من، بهشت من
مونس روزگار من، شمس من و خدای من
وب سایت وزین انسان شناسی و فرهنگ