نوشته:رحمن زارع وکیل پایه یک دادگستری،قسمت هفتم
قصد داشتم خاطرات دوره کار آموزی را همچون دوره دانشکده حقوق به سرعت طی کرده و وارد دوره وکالت شوم .از طرفی وجود بعضی ویژگی های دوره کارآموزی مرا به تردید می انداخت که تاملی بیشتر روی این دوره داشته باشم واقعیت آنست نه قصد خاطره نویسی داشته ودارم ونه قصد دادن آموزش ! مطالبی که تحریر می شود انعکاس دهنده مکنونات فکری وقلبی من در رابطه با زندگی صنفی ام می باشد. که گاه در قالب خاطره وگاه در قالب طریقتی برای رهروان این وادی آتشگون ! وگاه بصورت تحلیل وتاریخچه آنچه بر قضا ووکالت در این سه دهه رفته است وگاه نمایان ساختن شعله های آتشی است که مستانه رقصیده و وجود مرا وهمکارانم رابه عنوان یک وکیل دادگستری به نمایش می گذارد.این که چه چیز مرا از این تردید بیرون آورد را هم به حساب تقدیرمی گذارم !
از ویژگی های دوره کار آموزی اشتیاق انسان برملاقات بزرگان و نام آوران این حرفه است که این اشتیاق به دوره وکالت هم کشیده می شود. سه ملاقات با سه تن از چهره های مطرح این حرفه نمونه ای از این ویژگی است که می تواند تاملات مرا تسکین خاطری باشد.
روزی از روزهای پائیزی سال هفتاد وشش در حال گذر ازخیابان انقلاب محدوده پیچ شمیران بودم به سرخیابان هدایت نرسیده، از دیدن قامت مردانه داریوش فروهر میخکوب شدم ! عصا بر دست وخدنگ وار و آرام گام برمیداشت. لباسی خوش دوخت وتمیز و یکدست آبی آسمانی به تن داشت که کت آن شبیه کتی بود که من در مشهد دوخته بودم با یقه ای شبیه پیراهن. به تماشای او مشغول بودم که دیدم وارد بانک ملی که درآن نزدیکی بود شد و پس از گذشت مدت زمانی کوتاه بیرون آمد و سپس به سمت قصابی ای که در جوار بانک بود رفت ولختی با قصاب که بیرون قصابی به او ادای احترام می کرد خوش و بش کرد.عزم رفتن که کرد جسارت کرده به او نزدیک شدم وخود را به عنوان کار آموز وکالت معرفی کردم.با مهربانی مرا پذیرفت ودر همان خیابان مشغول صحبت شدیم. برق نگاه مهربانانه و بشاش او با آن سبیل منحصر به فردش همیشه در ذهنم هست.عکس اورا قبلا در کتاب اسامی وکلا دیده بودم ومی دانستم علاوه برزندگی سراسر مبارزاتی که داشته، یک وکیل دادگستری است. از او سوال کردم که آیا هنوز وکالت می کند یا نه؟ در پاسخ گفت: مگر با این وضع دادگستری می توان وکالت کرد!(زمان وجود دادگاه های عام بود) اوگفت برای معالجه عارضه درد پا عازم آلمان است و از من دعوت نمود که پس از بازگشت به دیدارش بروم.آخرین جمله ای که به ایشان گفتم این بود که: ملت قدردان مبارزات شما هست !
چند ماهی از این ماجرا گذشت .درجشن دیدار نوروزی سال هفتاد وهفت و در جمع همکاران مجدد او را ملاقات کردم پس از سلام واحوال پرسی پرسیدم که مرا می شناسید؟ با خنده ای صمیمی گفت چرا نمی شناسم قرار بود به پیشم بیائی! ازاینکه نرفته بودم عذرخواهی کردم.زمانی نه چندان به سرعت سپری شد تا اینکه در پائیز همان سال(سال هفتاد وهفت) به یکباره به عروج رفت! وچه عروج عاشقانه ای! مرگ در رختخواب برای بعضی انسانها فانی شدن وفراموش شدن است .مرگ خونین شایسته راست قامتان وماندگاران است. با مرگ او یاد یکی از عکس های دوره جوانیش افتادم که در کتاب خاطرات کیانوری چاپ شده بود.در خیابان شاهرضا، با لباسی سراسر مشکی، دستها به دوطرف وبسمت بالاباز،در هیئت یک مبارز و در حال فریاد زدن . . . ! او از لباسی سراسر مشکی به لباسی سراسر آبی آسمانی رسیده بود و با لباسی سراسر سرخ این عالم خاکی را ترک کرد. . . !
ملاقات دیگر من با دکتر جلالی نائینی بود کسی که سالها ریاست کانون را به عهده داشت ودر سال پنجاه ونه بعد از هجوم به کانون وکلا همراه دیگر اعضای هیئت مدیره به زندان افتاد.جشن استقلال سال هفتاد ونه بود و من درسمت مدیر داخلی کانون مشغول رتق و فتق امور مربوط به جشن که در طبقه همکف هتل لاله برگزار شده بود بودم.یکی از همکاران مرا به ایشان معرفی کرد.نشسته بود، با نود سال سن تمام قد بلند شد وبا اشتیاق مرا در آغوش کشیدو بر گونه هایم بوسه زد و برایم آرزوی موفقیت کرد.داغی بوسه های او را هنوز بر گونه های خود احساس می کنم ،شیرین ترین بوسه ای که در زندگیم دریافت کردم!تما م وجودش مملو از عشق به کانون بود وتمام زندگی علمی وحیثیتی خود را تقدیم کانون نمود.مرحوم جلالی نائینی درقبل ازانقلاب، در زمان محمدرضا پهلوی سمت نماینده انتصابی مجلس سنا را داشت اواز این فرصت استفاده کرده وبه نفع کانون وکلا تمام تلاش خود را بکار می برد. آن مرحوم از دانشمندان زمان بود که در خصوص فرهنگ هند و ایران تحقیقات ومطالعات فراوانی کرده و آثارگرانبهائی از خود باقی گذاشت.
وبالاخره ملاقات ونشست ها با سید علی هاشمیان وکیلی با بیش از شصت سال وکالت وچندین دوره عضویت در هیئت مدیره کانون در قبل از انقلاب، که هنوز سخنان ونقل قول های او نسبت به تصمیم گیری ها در هیئت مدیره های سابق برای اعضا فعلی حجت است! سید علی هاشمیا ن در دوران وکالت خود وکالت بسیاری از بی بضاعت ها را مجانا به عهده داشت. او می گفت اکثر اوقات بعلت کمی وقت وکثرت ارباب رجوع لایحه دفاعیه نمی نوشتم وبصورت شفاهی از موکلین خود دفاع می کردم.به اینصورت که نکات مهم دفاع خود را بر روی دستمال کاغذی که در دست می گرفتم می نوشتم ودر دادگاه با نگاه به آن نکات دفاع مبسوطی می کردم که مورد تعجب حاضرین می شد!در دیدار نوروزی سال ۸۳که در منزلشان با ایشان داشتم اصرار فراوانی از خود بخرج می داد که تمام تجربیات وکالتی خود را در یک جلسه به من منتقل نماید.به آرامی صحبت می کرد ولی در انتقال تجربیات خود به دیگران حریص بود. او نیزتمام وجودش یک پارچه آتش بود آنمرحوم می گفت: روزی به دوست روانپزشکم مراجعه کردم و درخواست قرص آرامبخش کردم.دکتر مقداری به من نگاه کرد وبا خنده گفت: هیچ قرصی شما و امثال شمارا آرام نمی کند ! زندگی امثال شما انسانها این گونه رقم خورده است وذات شما اینگونه است.واین قرصها ذات کسی راعوض نمی کند.شما ذوب شده در حرفه خود هستید و شغل شما هم که یکسره مبارزه و التهاب است . . .!
. . . وکالت یعنی مبارزه با بی عدالتی یعنی مکتب قانون. وقانون یعنی خرد جمعی.مبارزه آئینی دارد هرکس بدون دانستن فوت وفن مبارزه پای در این راه بگذارد باخته است !دراین راستا در سال هشتادوپنج کتاب "عرفان رزمی"را بر اساس فرهنگ ایرانی واسلامی نوشتم وبرای اینکه متهم به فرقه گرائی نشوم آنرا در قالب یک کتاب ورزشی ارائه دادم.
سپاس فراوان از جناب زارع - سپهر عدالت