محمد زهیر باقری نوع پرست
دانشجوی دکترای فلسفه در دانشگاه وین
امانوئل کانت با تمایز بین گزاره های تحلیلی و ترکیبی و شرایط متفاوت صدق این گزاره ها میراثی برای فلسفه باقی گذاشت که بحث و مناظره حول محور آن میراث به شکل گیری یکی از مهم ترین مناظره های فلسفه تحلیلی انجامید، مناظره ای بین کواین و کارناپ بر سر اعتبار گزاره های تحلیلی. کانت گزاره ای را تحلیلی می نامید که محمول آن شامل موضوعش باشد. این تعریف کانت از گزاره های تحلیلی تاثیر زیادی بر اثبات گرایان منطقی به خصوص ردولف کارناپ گذاشت. از نظر کارناپ، گزاره ها به دو دسته تقسیم می شوند، گزاره هایی که صدق آنها می بایست با امور تجربی تعیین شوند و گزاره هایی که تحلیلی بودند و صدق آنها فارغ از اینکه چه اتفاقی به لحاظ تجربی رخ بدهد مورد بررسیاند، با این تفاوت نسبت به کانت که گزاره های تحلیلی را به صورت صلب صحیح نمی دانست. موضع کارناپ در مورد گزاره های تحلیلی با نقد کواین در مقاله دو اصل جزمی تجربه گرایی مواجه شد، مقاله ای که سبب شد مسیر فلسفه تحلیلی کاملا تغییر کند و برخلاف میل کارناپ و کواین متافیزیک یا هستی شناسی یک بار دیگر جایگاه خود را در فلسفه تحلیلی بدست بیاورد. متافیزیک که تا اواسط سده بیستم جایگاه خود را در فلسفه تحلیلی به شدت از دست داده بود، رفته رفته احیا شد تا جایی که در چند سال اخیر توجه به متافیزیک در فلسفه تحلیلی از معرفت شناسی و فلسفه علم به مراتب بیشتر شده است. این در حالی است که کارناپ متافیزیک را بی معنا و کواین متافیزیک منهای علم را بیفایده می دانستند.
از نظر کواین پذیرفتن گزاره های تحلیلی برای یک تجربه گرا جزم گرایانه است، چرا که برای تجربه گرا صدق تنها از طریق تجربه قابل تعیین است و هیچ صدقی نمی تواند فارغ از آنچه در عالم تجربه رخ میدهد برقرار باشد. کواین در مقاله دو اصل جزمی تجربه گرایی، که شاید اولین مقاله ای در فلسفه بود که چنین تاثیر شگرفی بر روند فلسفه میگذاشت، به تمایز قایل شدن بین گزاره های ترکیبی و تحلیلی انتقاد کرد و پذیرفتن این تمایز و به تبع آن قایل شدن به گزاره های تحلیلی را اولین اصل جزمی تجربه گرایی نامید. این نقد با پاسخ های کارناپ و پاسخ های مجدد کواین همراه شد و این مناظره همچنان در دنیای فلسفه زنده است. توافق همگانی بر این است که کواین پیروز این مناظره بود، شمار کمی به برتری نظر کارناپ باور دارند و شمار کمتری نیز اساسا این مناظره را ناشی از بدفهمی موضع یکدیگر توسط این دو متفکر میدانند.
بحث های هستی شناختی از نظر اعضای حلقه وین، که کارناپ نیز تا مدتی از جمله آنان محسوب میشد، بی معنا بود. موضع آنها را می توان به خوبی در این نقل قول از موریتز شلیک دید: "تجربه گرا به هستیشناس نمی گوید آنچه تو میگویی غلط است بلکه می گوید آنچه می گویی هیچ چیز را نشان نمی دهد. تجربه گرا سخن هستی شناس را نقض نمی کند بلکه می گوید من سخن تو را نمی فهمم." کارناپ، عضو برجسته حلقه وین، بر این باور بود که تجربه تنها راه ما برای کسب دانش است و متافیزیک تهی از امور واقع است، هرچند بر این باور نبود که متافیزیک هیچ گونه محتوایی ندارد. او در این باره می گوید: متافیزیک دارای محتوا است ولی محتوای آن نظری نیست، اظهارات متافیزیکی توصیفی از امر واقع نیستند و در واقع ابراز نظر و نگرش نسبت به زندگیاند. بنابراین متافیزیک را اگر حاوی امر واقع بدانیم بی معناست، در حالی که کاربرد روانشناختی یا جامعه شناختی آن از نظر کارناپ پابرجاست. از نظر کارناپ، گزاره های تحلیلی از نوع عرفی و عمل گرایانهاند. یعنی صدق آنها امری عرفی یا عمل گرایانه است نه ناشی از مطابقت با واقع. از نظر کواین، این موضعی جزمی در دیدگاه تجربه گرایانه است.
کواین در مورد این موضع کارناپ می نویسد: "کارناپ بر این باور است که سوالهای هستی شناسانه سوالهایی در مورد واقعیت نیستند بلکه پرسشهایی بر سر انتخاب طرحواره یا چهارچوب مناسب برای علماند، من با این نظر تنها به شرطی موافقم که برای تمام فرضیه های علمی نیز در نظر گرفته شود." این نشان می دهد که کواین عمل گرایی را نه فقط برای گزاره های تحلیلی بلکه برای همه گزاره ها لازم میداند. همچنین از نظر وی، گزاره های تحلیلی نمی توانند فارغ از رویدادهای تجربی صادق باشند چرا که هر گزاره ای که این جایگاه را پیدا کند با متافیزیک تفاوتی نخواهد داشت، متافیزیکی که خود کارناپ هم با آن به شدت مخالف بود. در واقع کواین مشخص می کند که معیارهای دوگانه برای صدق چهارچوب یا فرضیه های علمی نباید در نظر گرفته شود و هر دوی اینها باید با یک معیار صدق بررسی شوند.
با توجه به این تمایز، کارناپ بر این باور بود که پرسش های بیرونی (بیرون از چهارچوب یک نظریه) نه درستند نه نادرست و انتخاب چهارچوب (و بنابراین مواجهه با پرسش های بیرونی) مسئله ای عمل گرایانه است و نه اینکه بخواهیم یک دکترین متافیزیکی را انتخاب کنیم در حالی که پرسش های درونی (درون چارچوب یک نظریه) بر اساس تجربه می توانند صحیح یا غلط باشند. نقد کواین به کارناپ ما را متوجه این مهم میکند که برای متمایز کردن امور بیرونی و درونی، باید تمایز بین گزاره های تحلیلی و ترکیبی را که مبنای آن است بپذیریم.
این در حالی است که کارناپ اصل تساهل (تولرانس) را در مورد پرسش های بیرونی به میان می آورد و این نشان دهنده آن است که از نظر او گزاره های تحلیلی صلب نیستند. اصل تساهل کارناپ ما را از داشتن تعصب فلسفی یا متافیزیکی نسبت به هر چهارچوبی بر حذر می دارد و توجه ما را به کارآمدی عمل گرایانه آن چهارچوب جلب می کند. بنابراین ما این امکان را داریم که از بین چهارچوب ها دست به انتخاب برنیم، این چهارچوب ها هر کدام مجموعه ای از گزاره های تحلیلی هستند.
اصل تساهل کارناپ حاکی از آن است که گزاره های تحلیلی انعطاف پذیرند و بنابراین مرز بین گزاره های تحلیلی و ترکیبی صلب و جبری نیست. در واقع تحلیلی بودن گزاره های بیرونی موجب می شود که آنها ماهیتی عمل گرایانه پیدا کنند چرا که کارناپ بر این باور است که گزاره های تحلیلی به تجربه وابسته نیستند. ولی این بدان معنا نیست که گزاره های تحلیلی همیشه اینطور هستند، همین گزاره های تحلیلی وقتی به عنوان گزاره های درونی به کار می روند، دیگر تحلیلی نیستند و درست و غلط بودن آنها مطرح است. همچنین این گزاره ها تحلیلی می شوند اگر ما آنها را در جایگاه بیرونی این یا آن چهارچوب بپذیریم و در صورت کارایی، آنها راحفظ کنیم و در صورت ناکارامد بودن، به کناری نهیم. بنابراین تحلیلی بودن آنها مسئله ای عمل گرایانه است. از نظر کارناپ گزاره های بیرونی با واقعیت یا وجود سیستمی از مقوله ها به طور کلی سرکار دارند در حالی که گزاره های درونی با وجود مقوله های خاص در یک چهارچوب زبانی سر و کار دارند.
از نظر جرج ، اگریدی و کلی این مناظره یک سوء تفاهم واژگانی است به طوری که می توان گفت این دو فیلسوف دیدگاه یکدیگر را درک نکرده اند. کلی خاطرنشان می کند که برخلاف کواین، کارناپ از واژگانی مانند هستی شناسی (انتولوژی) و نام گرایی (نومینالیسم) پرهیز داشت و آنها را به فلسفه متافیزیکی آغشته می دانست. کواین، از طرف دیگر، پذیرفتن دوگانه تحلیلی/ترکیبی را آغشته به این فلسفه متافیزیکی می دانست. در حالی که هر دو از این نوع فلسفه پرهیز داشتند، بر این باور بودند که موضع دیگری باعث بازگشت به فلسفه متافیزیکی می شود یا به آن آغشته است.
با این حال، بیشتر افرادی که به بررسی این مناظره پرداخته اند، بر این باورند که اختلاف نظر جدی است و پذیرفتن هر یک از این دو موضع، نگرش کاملا متفاوتی به فلسفه را به بار خواهد آورد. اگر کارناپ گزاره های تحلیلی را صلب در نظر بگیرد، به این معنا که همیشه صادقاند فارق از اینکه چه اتفاقی در جهان رخ دهد، آنگاه به نظر می رسد که حق با کواین باشد، و موضع کارناپ متافیزیکی است.
کواین بر این باور است که تمایز بین بیرونی و درونی که به عبارت دیگر تمایزی میان امور عمل گرایانه و معرفت شناختی است، مبتنی است بر تمایز بین مسائل مرتبط به زبان و مسائل مرتبط به واقعیت که خود بر دوگانگی گزاره های تحلیلی و ترکیبی بنانهاده شده است. و از آنجا که دوگانه ها با کل گرایی کواین ناسازگارند، در واقع این ایراد به کارناپ وارد است که چهارچوب را نه صحیح می داند و نه غلط و عمل گرایی را معیار انتخاب آن لحاظ می کند، در حالی که این چهارچوب از نظر او از گزاره های تحلیلی تشکیل شده است که دارای ارزش صدق هستند و ارزش صدق وابسته به تجربه نیست. تعارضی که در چهارچوب کارناپ به وجود می آید این است که خود چهارچوب نه صحیح است نه غلط ولی گزاره های آن که تحلیلی هستند دارای ارزش صدق هستند. این یک تعارض است که کواین به خوبی به آن اشاره کرده است. و ازهمین رو است که کواین می گوید عمل گرایی نباید فقط ناظر به گزاره های چهارچوب بلکه ناظر به فرضیه های علمی نیز باشد.
کواین بر این باور است که کارناپ وظیفه فلسفه را به خوبی تشخیص داده ولی در اجرای آن دچار اشتباه شده است، و نوشتههای کارناپ به الزام های تجربه گرایانه فلسفه علمی وفادار نیستند. کواین با نگرش کل گرایانه به دانش، این را نمی پذیرد که برخی از گزاره ها از تجربه مصون بمانند، و تنها راه ممکن برای وی این است که همه گزاره های صادق، به علم یا تجربه مرتبط باشند. نقد کواین درباره گزاره های تحلیلی در واقع باز میگردد به تمایزی که کارناپ بین امور بیرونی و درونی قایل شده بود.
گرایس و استراسون در مقاله ای به نام دفاع از یک اصل جزمی خاطر نشان کردند که نبود شفافیت در تمایز بین گزاره های تحلیلی و ترکیبی نقدی است که منجر به از بین رفتن این تمایز نمی شود بلکه متوجه نبود تمایزی مشخص و قاطع بین این دو نوع گزاره است. هرچند آنها به کاربرد تمایز بین گزاره های تحلیلی و ترکیبی بین مردم عامه و فیلسوف ها اشاره می کنند و تاکید دارند که با توجه به تعریف های موجود از این دو نوع گزاره افراد می توانند گزاره های جدیدی را که به آنها ارائه می کنیم بر اساس این تعریف دسته بندی کنند. برخلاف کواین که این تمایز را بی معنی و وهمی بر می شمرد، گرایس و استراسون توانایی افراد در دسته بندی گزاره های جدید به تحلیلی و ترکیبی را نشان از معنادار بودن این تمایز بر می شمارند.
تیموتی ویلیامسون، از موارد بین مرزی بین دانش پیشینی و پسینی سخن میگوید و این باور که همه دانش ما پسینی یا تجربی هستند را زیر سوال می برد. ویلیامسون در این خصوص نشان می کند که صدق گزاره های تحلیلی و ترکیبی دو نوع صدق متفاوت نیستند، بلکه یک نوع صدق اند. از نظر او تمایزی که بین گزاره های تحلیلی و ترکیبی نزد اثبات گرایان منطقی، ویتگنشتاینی ها و دیگران برقرار است، باعث دوگانه انگاری صدق می شود. چرا که آنها گزاره های تحلیلی را تصریحی، تعریفهای ضمنی یا قواعد مخفی گرامر تلقی می کنند که از نظر او گزاره های تحلیلی نزد این گروه از فیلسوفان بیشتر تعیین یک علامت گذاری (notation) است و این گزاره ها واقعیتی را به ما نمی گویند.
هیلاری پاتنم اشاره می کند که در واقع باید بین دو نوع گزاره تحلیلی تمایز قایل شد: گزاره های تحلیلی نزد کانت و گزاره های تحلیلی نزد اثبات گرایان منطقی. نقد کواین به گزاره های تحلیلی باید برای هر یک از این دو موضع به صورت جداگانه مورد بررسی قرار گیرد. در رویکرد کانتی، گزاره ی تحلیلی گزاره ای است که نفی آن به تناقض می انجامد. این تعریفی منطقی است که صدق گزاره های تحلیلی را به صدق به واسطه تعریف ارجاع می دهد. (در مثال هایی که کانت برای گزاره های تحلیلی ارائه کرده است بحث های زیادی صورت گرفته است و برخی از این مثال ها زیر سوال رفته اند ولی مثال های مناقشه برانگیز دلیلی بر رد این دسته بندی گزاره ها به طور کلی نیست). کواین بر این باور است که هر گونه تعریفی که بخواهیم از گزاره های تحلیلی این نوع بدهیم ما را به یک دور می رساند. حتی اگر این ایراد کواین را وارد بدانیم اینکه ارائه یک تعریف از گزاره های تحلیلی در نگرش کانتی کار بسیار پیچیده ای است را نمی توان دلیل بر وهمی بودن این تعریف برشمارد. و همانطور که گرایس و استراسون اشاره کرده اند در عمل به کارگیری این تعریف با مشکلی روبرو نیست.
اما گزاره های تحلیلی از منظر اثبات گرایان منطقی اینگونه تعریف می شود: گزاره هایی که فارغ از هر اتفاقی که بیافتد صادقند. این مفهوم یکی از مفاهیم سنتی گزاره های پیشینی است. در بررسی این تعریف از گزاره های تحلیلی، کواین با وجود دور در تعریف کاری ندارد، بلکه به تعریف معنا نزد اثبات گرایان منطقی از نظر تجربه های حسی می پردازد. معنی یک گزاره برای اثبات گرایان منطقی به فروکاستن آن به گزاره های بنیادین تجربه حسی وابسته بود. گزاره های تحلیلی در این نگرش به یک ارزش صدق پایدار وابسته است که نسبت به آنچه در دنیای واقع رخ می دهد مقاومند. مشکل این تعریف آن است که گزاره هایی که فارغ از هر اتفاقی صادقند، گزاره های پیشینی اند نه گزاره های تحلیلی. برای روشن شدن این مشکل باید به معنی نزد اثباتگرایان منطقی مراجعه کرد. از نظر آنها هنگامی که یک گزاره با وجود تجربه های حسی گوناگون پایدار می ماند باید گفت که معنی آن ثابت است یا به عبارت دیگر پشینی است و از آنجایی که معنای ثابت باید تحلیلی نیز باشد، برای اثبات گرایان منطقی پیشینی بودن با تحلیلی بودن یکی بود. پاتنم با اشاره به این نکات خاطر نشان می کند که کواین به پیروی از اثبات گرایان منطقی، تحلیلی بودن، پیشنی بودن و ضرورت را وابسته به یکدیگر می دانسته و این سه مفهوم را قابل جایگزینی میدانسته است. اسکات سومز در این باره می گوید که در واقع کواین با حمله به نخستین اصل جزمی تجربه گرایی به سه اصل جزمی حمله کرده است: تمایز بین گزاره های تحلیلی/ترکیبی، پیشنی/پسینی، و ضروری/ممکن. ولی این اشتباه با بررسی مستقیم رویکرد کواین به گزارههای تحلیلی مشخص نشد، بلکه مشخص شدن آن با کتاب نامیدن و ضرورت کریپکی رخ داد که وابستگی و جایگزین پذیری گزارههای پیشنی و تحلیلی را نفی کرد و حلقه ثابت بین این سه نوع گزاره را شکست و برخلاف آنچه پیش تر تصور می شد نشان داد که مثلا گزاره های ضروری پسینی (مثل اینکه آب H2O است) و گزاره های ممکن پیشینی (مانند "متر پاریس یک متر است") نیز وجود دارند. (گفته می شود که کریپکی قبل از انتشار این کتاب که در واقع حاصل سه جلسه درس در دانشگاه پرینستون است، ایده های خود را به کواین ارائه کرد ولی با استقبال وی مواجه نشد). پس از انتشار این کتاب بود که پاتنم به بررسی اثر کواین پرداخت و با در نظر گرفتن اثر کریپکی حلقه ضروری، پیشینی، تحلیلی کواین را در هم شکست و ریشه های نگرش اثبات گرایی منطقی در کواین را به ما خاطر نشان کرد.
کواین پس از گذشت چهل سال از انتشار دو اصل جزمی تجربه گرایی، مقاله ای به چاپ رساند به نام بازاندیشی دو اصل جزمی و عنوان کرد که نگاهش نسبت به گزاره های تحلیلی تغییری نکرده است و نسبت به هرگونه تمایزی بین جملات و لو مبهم و تقریبی مخالف است.
بنابراین، مناظره بین کارناپ و کواین از چند بعد دارای اهمیت است. اول اینکه این مناظره بر خلاف تمایل فلسفی کواین و کارناپ به بازگشت متافیزیک پس از دوران سلطه اثبات گرایی منطقی به فلسفه منجر شد. دوم اینکه نقد کواین به کارناپ در نهایت با نوشته های کریپکی و پاتنم باعث شد یکی از نقطه ضعف های اساسی اثبات گرایی منطقی یعنی یکی انگاشتن گزاره های تحلیلی و پیشینی نمایان شود.
منبع وبسایت وزین انسان شناسی و فرهنگ