مجید ابراهیم پور
امروزه شهرها مکان های اصلی تمدن و توسعه فرهنگی است. بنا به آمارهای جهانی در سال 2014 بیش از 54 درصد جمعیت جهان در شهرها زندگی میکنند. این آمار در ایران به بیش از 77 درصد میرسد و پیشبینی میشود این رشد در سال 2017 به بیشترین حد خود برسد. بنابراین دور از انتظار نیست که شهر به سوژه مهم محققان در حوزههای مختلف تبدیل شود.
از سوئی دیگر چالشها برای دستیابی به جامعه شهری که ارتباطات انفرادی و اجتماعی مابین آنها در بشتر فضاهای شهری امکان زندگیای ”کمدردتر و کمرنجتر” را فراهم نماید، منجر به شکلگیری ایدهها و رویکردهای متنوعی شده است. فضاهای شهری بستر تحقق، گسترش و در عین حال پایمالکردن تنوع وسیعی از حقوق جمعی و فردی است. حق به توسعه، حق به محیط زیست، حق به بهداشت عمومی، حق به کار، حق به آزادی بیان و به گفته لفور از همه حیاتیتر، حق به شهر از گسنردگی این حقوق حکایت دارد. حق به شهر ایدهای است که امروزه موضوع اصلی محافل فعالین شهری و صاحبنظران برنامهریزی، طراحی و اجتماعی و اقتصادی است. اما بهراستی حق به شهر، حق بر شهر، حق شهر یا بهتر است بگوئیم Le Droit à la ville چیست؟ آیا حقی جمعی است یا فردی؟ بدون شک بحث در مورد چیستی و فهم صحیح آن ار آموختههای بنده و گنجایش مطلب حاضر فراتر است، لذا در این مجال نگاهی میاندازیم به دیدگاه دیوید هاروی نسبت به حق به شهرِ لفور در مقاله حق به شهر (2003) و کتاب شهر شورشی (2012) وی و چرخشهای فکری که وی از زمان نگارش مقاله تا کتاب داشته است.
دیوید هاروی شاید یکی از مهمترین، و نه تأثیرگذارترین، صاحبنظران ایده حق به شهر است. هاروی را اگر نتوان شاگرد خَلَف لفور نامید اما میتوان گفت که تأثیرپذیری بسیاری از وی داشته است. هاروی دو ایده تولید فضا و حق به شهر لفور را در مطالعات خود بسط میدهد که نتیجه آن شبکهای از کنشهای فضایی (Harvey,2005) و شهر شورشی (Harvey,2012) است.
هاروی در کتاب شهر شورشی و مقاله حق به شهر خود ضمن اذعان این موضوع که حقوق بشر بهعنوان موضوعی مرکزی از ابعاد اخلاقی و سیاسی شده است، روند پیگیری آنرا به چالش میکشد، چرا که این حقوق را فردگرا و مالکیتمحور میداند که برای غلبه بر هژمونی منطق بازار نئولیبرالی و لیبرالی و کنشهای دولتی و قانونی لیبرالی کاری انجام نمیدهد. وی حقوق مالکیت و نرخ سود را عناصری میداند که بر تمام حقهای دیگر سایه افکنده است و از طرف دیگر این زمان تاریخی را فرصتی میبیند که در آن حقوق بشر رویکردی جمعی پیدا کرده است و چنین جنجالهایی برای حقوق جمعی را منجر به نتایج مهمی میداند، مانند حق زنان، کارگران و همجنسبازان.(Harvey, 2012, 2003)
هاروی در اینجا حق به شهر لفور را، که یکی از حقوق جمعی است، منشأ بسیاری از جنبشهای اجتماعی جهان میداند و برای تعریفی موجز برای آن از تعریف شهر رابرت پارک وام میگیرد که شهر جهانی را آفریده بشر میداند که بشر محکوم به زندگی در آن است و بدون داشتن آگاهی از ماهیت کار، خود را بازآفرینی میکند. بنابراین حق به شهر را ”فراتر از آزادی فردی برای دسترسی به منابع شهری و حق تغییر خودمان توسط تغییر شهر است”(Harvey,2003)، میداند. این تعریف را در کتاب شهر شورشی تغییر میدهد و حق به شهر را حق تغییر و بازآفرینی شهر فراتر از خواستههای درونی ما تعریف میکند.(Harvey, 2012) وی این حق را بیش از پیش حقی جمعی میداند و آن را باارزشترین و در عین حال فراموششدهترین حقوق بشر میداند که برای درک آن میبایست چگونگی بازآفرینی بشر در طول تاریخ توسط فرآیند شهریشدن را تشریح کرد. وی روند رشد شگفتآور شهریشدن را در صد سال اخیر به این معنی میداند که ما بارها بدون اینکه بدانیم چرا و چگونه، بازسازی شدهایم و این بازسازی وضع بشر را بدتر کرده است.
هاروی در مقاله و کتاب خود دیدگاهی مارکسی را نسبت به شهر بیان میدارد و آنرا محصول تمرکز جغرافیایی و اجتماعی مازاد تولید میداند و شهریشدن را پدیدهای طبقاتی معرفی مینماید. اینجاست که شهرها از انسان گرفته میشود و وارد چرخههای انباشت سرمایه میشود و گواه این روند مشابهت منحنی رشد سرمایهداری در طول زمان با منحنی رشد شهریشدن جمعیت جهان است. (Harvey, 2012, 2003)
هاروی در اینجا موانعی را بر سر راه سرمایهدار برای گسترش فعالیت سودآور برمیشمرد و نیاز عبور از این موانع را عامل محرک شهریشدن سرمایهداری میداند و از طرفی دیگر این رشد را عاملی برای شکلیافتن ناآرامیهای شهری بیان میکند اما اینبار نه از طریق تنها طبقه کارگر بلکه از طریق طبقه متوسط نظیر فمینیستها در آمریکا و دانشجویان در فرانسه در دهه 70. تحول دیگر رشد شهریشدن که در ابقای سرمایهداری نقش بازی میکند جهانیشدن فرآیند شهری است که رفته رفته این جریان منجر به تغییرات در سبک زندگی شده است. وی استدلال میکند که ”در جهانی که مصرفگرائی، گردشگری و صنایع فرهنگی و دانشپایه تبدیل به جنبههای اساسی اقتصاد سیاسی شدهاند” کالاییشدن کیفیت زندگی از عوارض آن خواهد بود. هاروی در اینجا بهخوبی اقتصاد سیاسی را به زندگی روزمره پیوند میزند و تجربه شهری معاصر را با ”هالهای از آزادی انتخاب در بازار” تعبیر میکند تا ”آرزوی شهریشدن” را برآورده سازد. وی این سبک زندگی را دستآورد ”اخلاقیات نئولیبرالی فردباورانه مالکیتمحور” قلمداد میکند که تنها حاصل آن افزایش انزوای فردی، اضطراب و اختلالات روانی است، در فضائی که وی آنرا یکی از بزرگترین دستآوردهای اجتماعی میداند که در تاریخ بشر برای تحقق خواستههای درونیمان ساخته شده است [شهر]. (Harvey, 2012, 2003)
هاروی در ادامه این انزوا را به شهرها تعمیم میدهد و شهرهای امروز را جدای از یکدیگر، متفرق و مستعد تعارض تصویر میکند که در این شرایط آرمانهای هویت شهری، شهروندی و حس تعلق در آنها مورد تهدید است. هاروی در این شهرهای متفرق احتمال شکلگیری جنبشهای مترقی را در چنین شهری نامحتمل میداند و جدابودن این جنبشها از یکدیگر را عامل مهم این ناکارآمدی معرفی مینماید و برای یافتن مدلی برای ایجاد وحدت میان این جنبشها دوباره نگاه خود را از زندگی روزمره به ساز و کار سرمایه در شهر میکشاند و جذب مازاد را مستلزم خشونت بیان میکند و آنرا به نزاعی طبقاتی نسبت میدهد که مواره طبقه راندهشده در اقتصاد و سیاست بازندگان این نزاع هستند. وی با بیان اینکه جنبشهای اجتماعی شهری برخلاف نظام مالی با یکدیگر پیوند تنگاتنگ ندارند، بدون هیچ بحثی پیوند این جنبشها را اصل قرار میدهد و این پرسش را مطرح میکند که در صورت اتحاد خواسته آنها چه باید باشد؟ و پاسخ آنرا اینگونه بیان میکند: ”کنترل دموراتیک بر تولید و استفاده از مازاد آن.” که همان حقبهشهر است. وی در مقاله خود لزوم دستیابی به این اتحاد را در شکلگیری مبارزهای جهانی میداند که عمدتاً با سرمایه مالی مبارزه میکند و اگرچه سازماندهی آنرا دشوار میداند اما شرایط آنرا فراهم میبیند. وی یک قدم برای وحدتبخشی به این مبارزات را تمرکز در ”لحظات تخریب خلاقانه” میبیند که اقتصاد ثروت انباشت بیمارگونه به اقتصاد سلب مالکیت بازمیگردد و آنجاست که حق به شهر تحقق مییابد. وی این حق را هم بهعنوان شعاری عملی و هم آرمانی سیاسی میبیند که ما را به لفور باز میگرداند که اصرار داشت که انقلاب یا میبایست شهری باشد یا هیچ. (Harvey, 2012, 2003)
مؤخره
همانطور که میبینیم نگاه هاروی نسبت به حق به شهر نگاهی از مجرای اقتصاد سیاسی شهر است و تحلیلهای وی فضای شهری را به مباحث تقلیلگرای اقتصاد و طبقه سوق میدهد، در حالیکه لفور بهخوبی با نقد زندگی روزمره در فضای سرمایهداری و ارتباط آن با فضای زیستشده در تولید فضا توانست مبارزات طبقاتی را به نزاع جامعه مدنی فارغ از جایگاه طبقاتی از یک طرف و فارغ از نگاهی صرفاً اقتصادی به روابط تأثیرگذار در شهر از طرف دیگر، بکشاند. به بیان سادهتر حقبهشهرِ لفور ملموستر و دستیافتنیتر از حقبهشهرِ هاروی است که دوباره تنها راه برای زندگی کمدردتر و کمرنجتر را مبارزاتی جهانی علیه نظامهای اقتصادی و مالی موجود میداند. هاروی ارتباطات پیچیده غیر اقتصادی و مالی در شهر امروز را نادیده میگیرد و بدون توجه به تجربیات شهری معاصر دوباره به دنبال بدیلی از طریق مبارزات طبقاتی است، مبارزاتی که به قول مارکس تمام تاریخ بشر بر آن استوار است و خواهد بود. وی لزوم تحقق حق به شهر را اتحاد تمام جنبشهای شهری جهان یبیند و کنشهای پراکنده آنها را بیحاصل قلمداد میکند. در حالیکه امروزه میبینیم که این جنبشها هر چه قدر هم پراکنده تاکنون تأثیر شایانی در زیست بهتر انسان در شهر داشتهاند و تنها شاید میبایست این جنبشها در بستری فضایی که همانا شهر است متمرکز شوند نه متحد. این است که حق به شهر در معنای لفوری را منعطف میکند از جنبشی برای بیخانمانهای شهری که مستقیماً سیاستهای سرمایهدارانه دولتی را هدف میگیرد تا جنبشی برای حضور همه اقشار مردم در فضاهای عمومی که به دنبال بستری برای تصاحب فضای شهری است. حق به شهر اگر هدف باشد بدون شک فرآیند هم هست. فرآیندی که بهدنبال "آرمانشهری ضروری" است. بنابراین اینطور به نظر میرسد که برای فهم بهتر حقبهشهر میبایست به لفور و چارچوب فکری وی بازگردیم و حقبهشهرِ هاروی را از مجرای آن درک نماییم. در غیر اینصورت ”آرمانشهر ضروری” بنا به ادبیات لفور تبدیل به ” آرمانشهری ایدهآل” خواهد شد که تنها در تفکر ناب میتوان آن را جستجو کرد نه در فضای شهری که به قول هاروی بزرگترین دستآورد بشر برای زندگی بهتر است.
وب سایت وزین انسان شناسی و فرهنگ