• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • جایگاه علوم انسانی در انتخاب رشته دانش‌آموزان


      پری هاشمی مقدم، امیر هاشمی مقدم

      انتخاب رشته تحصیلی برای دانش‌آموزان، یکی از دغدغه‌های اصلی خانواده‌ها و بسیاری از اصحاب آموزش و پرورش است. این مسئله چون با انتخاب شغل و آینده زندگی نوجوانان ارتباط دارد باعث شده که وقت و گاهی هزینه‌هایی صرف اين موضوع شود. این انتخاب عموماً با درجه‌بندی رشته‌های تحصیلی و مهم دانستن برخی و کم اهمیت نشان دادن برخی دیگر همراه است.

      در این میان رشته‌های علوم انسانی از پایین‌ترین درجه اهمیت نزد خانواده‌ها و حتی بسیاری از مسئولین مدارس و آموزش و پروش برخوردارند. پیش از آنکه به بیان ادامه مطلب بپردازیم، نگارنده بر خود لازم می‌داند یادآور شود که بحث در این‌باره، مهم نشان دادن یک رشته و نادیده گرفتن رشته‌های تحصیلی دیگر نیست. بی‌تردید هر تخصص و رشته در جایگاه خود لازم و ضروری است و نبود آن نقصی است جبران‌ناپذیر. اما همانگونه که ما در بخش صنعت به صنعتگران ماهر و در بخش پزشکی به پزشکان لایق نیاز داریم، به همان نسبت هم در مباحث علوم انسانی افرادی کاردان و شایسته نیاز داریم تا به‌عنوان بخشی از فعالیت‌هايشان، جامعه و شهروندان را برای به‌روز رسانی مردم در جهت پیشرفت‌های لازم آماده نمایند.

      بیش از دو دهه تجربه یکی از نگارندگان در عرصه آموزش و پرورش و آشنایی نزدیک با فرایند انتخاب رشته دانش‌آموزان و دغدغه‌های خانواده‌ها، کاستی‌های زیادی را در این زمینه نشان داده است. دانش‌آموزان بسیاری را می‌توان یافت که استعداد تحصیلی بالایی داشته و در عین حال به رشته‌های علوم انسانی دلبستگی ویژه‌ای دارند، اما همان استعداد باعث می‌شود که خانواده و یا حتی اصحاب آموزش و پرورش رشته‌هایی چون مهندسی و پزشکی را گزینه‌های مناسب برای وی در نظر گرفته و به شیوه‌های گوناگون از رفتن او به علوم انسانی پیشگیری کنند. کم‌اهمیت دانستن علوم انسانی را البته پیش از رسیدن دانش‌آموزان به سن انتخاب رشته هم می‌توان دید. برای نمونه آنگاه که خانواده‌ها با حضور در مدارس و پیگیری فعالیتهای علمی فرزندان‌شان، دروس ریاضی و علوم را مهمتر از تاریخ و ادبیات می‌دانند و طرف مشورت‌شان هم مدرسان همان دروسی است که مهم می‌پندارند.

      در ایران این مسئله را به وفور شاهدیم که بسیاری خانواده‌ها از همان ابتدا مصرانه فرزندشان را به سمت و سویی خاص هدايت می‌کنند و این پیش‌فرضها را در ذهن کودکان شکل می‌دهند که علوم پایه و به‌ویژه مباحث ریاضی و تجربی برتر و بهتر از علوم انسانی است و می‌بایست در این رشته‌ها درس بخوانند. حتی اگر نوجوان مستعدی در دوره متوسطه علوم انسانی را برای ادامه تحصیل برگزیند، نخستین پرسشی که از او می‌شود این است که: «مگر در رشته‌های دیگر نمره قبولی نیاوردی؟» و یا «چرا رشته‌ی بهتری را انتخاب نکردی؟».

      شاید چند دلیل عمده بتوان برای این امر، یعنی گریز خانواده‌ها از رشته‌های علوم انسانی و دلبستگی به علوم فنی/مهندسی و پزشکی برشمرد:

      پرستیژ: بی‌تردید پرستیژ بالایی که جامعه برای رشته‌های مهندسی و پزشکی قائل است، دلیل اصلی کشیده شدن یا کشاندن نوجوانان به این رشته‌ها است. در سوی دیگر، جامعه تقریباً هیچ ارج و قربی برای رشته‌های علوم انسانی قائل نیست.

      بازار کار: اگرچه اوضاع بازار کار در ایران –و البته بسیاری کشورهای حتی توسعه‌یافته- چندان خوب نیست، اما برای رشته‌های علوم انسانی این ضعف دوچندان است. رشته‌های فنی و مهندسی و پزشکی به چند دلیل در ایران بازار کار بهتری دارند. نخست اینکه مدل توسعه‌ای که برای ایران تعریف شده (اگر بتوان نام توسعه را بر آن نهاد) تکنوکراسی و کاملا مبتنی بر نظام فنی و مهندسی است و علوم انسانی در آن جایگاهی ندارد. این مدل اگرچه در دنیا به‌عنوان مدلی موفق شناخته نمی‌شود، اما دیدگاه غالب در ایران از آن پشتیبانی می‌کند. پروژه‌هایی همچون سدسازی (که در دنیا به دلیل بر هم زدن اکوسیستم به شدت با آن مخالفت می‌شود)، خودروسازی (که صرفاً به دلیل عدم رقابت توانسته با خودروهای بی‌کیفیت و خطرزا روی پا بایستد)، نفت و پتروشیمی (که باعث نادیده گرفتن سایر پتانسیلهای اقتصادی کشور شده) و... که عموماً از قضا زیان‌ده هم هستند، افراد بسیاری را می‌تواند در خود مشغول به کار کند. اما رشته‌های علوم انسانی هیچگاه جایگاه لازم را در بخش مشاغل نتوانسته به دست آورد (برای نمونه صنعت توریسم که بزرگترین صنعت دنیا پس از نفت است و ایران پتانسیلهایش در این زمینه را نادیده می‌گیرد). نکته دیگر در همین باره این است که معدود مشاغل موجود در علوم انسانی در ایران هم به افراد غیرمتخصص واگذار می‌شود. دید غالب در این زمینه این است که چنین مشاغلی نیاز به تخصص نداشته و هر کسی از عهده آنها بر می‌آید. برای نمونه در حالی‌که دانش‌آموختگان بسیاری در رشته روابط عمومی در سطح کشور داریم که از بیکاری رنج می‌برند، سِمَت روابط عمومی در بیشتر ادارات و ارگانها به افرادی غیرمتخصص واگذار شده که معیار گزینش‌شان چیزی به جز تخصص بوده است.

      سطح درآمد: حتی با پذیرش این فرض که فرصتهای شغلی برای همه گروههای مهندسی، پزشکی و انسانی یکسان است، سطح درآمد این مشاغل به هیچ‌وجه با یکدیگر همخوانی و حتی نزدیکی ندارد. پزشکان در ایران متوسط سطح درآمدشان بیش از ده میلیون تومان است (یادمان نرود دو سال پیش تنها 300 پزشک شناسایی شدند که درآمد ماهانه بیش از یک میلیارد تومان داشته، اما فرار مالیاتی می‌کردند. یعنی ما تعداد بسیاری بیشتری پزشک با درآمد بیش از یک میلیارد تومان داریم که یا مالیات می‌پردازند و یا علی‌رغم فرار مالیاتی شناسایی نشده‌اند). یک پزشک عمومی شش سال درس می‌خواند و یک کارشناس ارشد علوم انسانی هم به همین میزان. گاهی تلاش آن دانش‌آموخته کارشناسی ارشد علوم انسانی در دوره تحصیل بسیار بیشتر از آن پزشک عمومی بوده است. اما درآمدها (در صورت یافتن شغل) از زمین تا آسمان فرق دارد.

      غرب‌زدگی: پس از انقلاب اسلامی در ایران، دیدگاهی در بین مسئولین پدید آمد مبنی بر اینکه علوم انسانی ما زائیده غرب است و با مبانی فکری ما همخوانی ندارد. بر همین اساس در هر فرصت ممکن تلاش شد تا محدودیتهایی بر این علوم اعمال گردد. مهندسی یا پزشکی را کسی غربی نمی‌داند، اما علوم انسانی را چرا. همین است که حتی سکان برخی از بزرگترین نهادهای علوم انسانی کشور به دست افرادی سپرده می‌شود که هیچ تخصصی در آن زمینه ندارند؛ اما در مبارزه با علوم انسانی‌ای که «غرب‌زده» می‌نامند، یدی طولاء دارند.

      دلایل دیگری را هم می‌توان به موارد بالا افزود. اما در اینجا به همینها بسنده می‌کنیم.

      اما این امر پیامدهای بسیار ناگواری هم برای کشور داشته و دارد که به برخی از آنها در زیر اشاره خواهد شد:

      نخست اینکه بخش عمده‌ای از استعدادهای انسانی این مرز و بوم نادیده گرفته می‌شود. این استعدادها در بهترین حالت به مسئله‌ای دچار می‌شوند که به «فرار مغزها» مشهور است. و در حالت بدتر اینکه استعدادشان به‌طور کلی نابود می‌شود. کشوری که تاریخ و فرهنگ و تمدن چندهزار ساله‌اش سرشار از مشاهیر ادب و فرهنگ است، امروزه به این عرصه‌ها بی‌توجهی می‌کند تا بدین وسیله گسستی در روند فرهنگی و ادبی‌اش میان پدید آید.

      دوم اینکه سرمایه‌های غیرانسانی‌ای که وابسته به رشته‌های انسانی است نیز نادیده گرفته می‌شود. همان صنعت گردشگری‌ای که بیان کردیم بهترین نمونه است. کشوری که جزو پنج کشور برتر دنیا در زمینه تنوع اقلیم و جاذبه‌های طبیعی و جزو ده کشور برتر دنیا در زمینه جاذبه‌های فرهنگی و تاریخی است، سهمی کمتر از یک درصد از کل گردشگری دنیا دارد. تا زمانی که دیدگاه‌های تکنوکراسی خواهان استفاده از چاه‌های نفت و... باشند، کسی به سرمایه‌های اینچنینی توجه نمی‌کند.

      سوم اینکه حتی اگر بخواهیم توسعه صنعتی‌مان را در اولویت قرار بدهیم، نیازمند علوم انسانی برای همان بخش فنی و مهندسی هستیم. طرح‌های فنی کشورمان عموماً بدون دیدگاه‌های کارشناسی اصحاب علوم انسانی صورت می‌گیرد و همین یکی از عوامل اصلی شکست بسیاری از آنها است. سدها را در جایی می‌سازند که مردم محلی در برابر آن مقاومت می‌کنند و برای پیشبرد آنها تنها باید از زور استفاده کرد؛ در حالی‌که اگر پیش از اجرای طرح، از کارشناسان علوم انسانی دیدگاه‌های‌شان پرسیده می‌شد، کار به اینجا نمی‌رسید. ارزیابی پیامدهای اجتماعی اکنون در دنیا پیش از اجرای هر طرح فنی و صنعتی‌ای لازم است و گزارش این ارزیابی‌ها همیشه پیوست طرح‌های صنعتی است. اما در کشور ما عموماً عده‌ای مهندس بنا به منافعی که برای‌شان دارد، یک‌شبه طرحی را تدوین کرده و پس از دریافت موافقت مسئولینی که گاهی خودشان هم در این منافع ذینفع به شمار می‌آیند، آنرا به انجام می‌رسانند. گرچه سرانجامی ندارد. خودرو و موتورسیکلتهای بی‌شماری در کشور ساخته می‌شود، اما فرهنگ رانندگی و استفاده از آنها در نظر گرفته نمی‌شود؛ طرح‌های شهری بسیاری اجرا می‌شود؛ اما رفتار شهروندی چندان مهم نیست؛ اینترنت (هرچند بی‌کیفیت) در کشور گسترش می‌یابد، اما در برابر آسیبها تنها به فیلترینگ توسل می‌جوییم و بس؛ کارخانه و اداره تاسیس می‌شود، اما برای کارمندان چیزی درباره بایسته‌های کاری و کارمندی نداریم که آموزش دهیم؛ و ده‌ها مورد دیگر که همگی به دلیل نادیده گرفتن توانایی‌های علوم انسانی در کشور است.

      واقعیت این است که تا زمانی که: علوم انسانی را نماینده غرب‌زدگی در کشور بدانیم؛ دیدگاه تکنوکراسی در رأس باشد؛ معدود فرصتهای کاری علوم انسانی در اختیار غیرمتخصصان قرار داده شود؛ تفاوت دستمزد اصحاب علوم انسانی با دیگر متخصصان از زمین تا آسمان باشد؛ فرهنگ چشم و هم‌چشمی در میان جامعه رواج داشته باشد؛ استعدادیابی در مدارس جایگاهی نداشته باشد و...، نمی‌توان نسخه‌ای پیچید برای گذار از این وضعیت.

      پی‌نوشت: اینکه در اینجا از رشته‌های هنری سخنی به میان نیاوردیم به معنای نادیده گرفتن آنها نیست. آنها خود به مصائبی دچارند که اگر بیشتر از علوم انسانی نباشد، کمتر از آن نیست. اما فرصتی دیگر می‌خواهد و قلمی که صاحبش خود در زمینه هنر و آموزش هنر تخصص داشته باشد.
      برگرفته از وبسایت وزین انسان شناسی و فرهنگ

    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft