• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • نقد و بررسی اجتماعی سریال لحظه گرگ ومیش


      نویسنده : رویا پورتقی 
      دانشجوی دکترای علوم اجتماعی گرایش مردم شناسی
      پژوهشگر اداره مطالعات شهرداری منطقه سه تهران؛
      متخصص نقش زن در خانواده و اجتماع

      «عصر ایران ؛ پخش سریال «لحظه گرگ و میش» به کارگردانی همایون اسعدیان روز جمعه 24 اسفند تمام شد، این سریال از دی ماه بر روی آنتن شبکه سوم سیما قرار گرفت و به دلیل پخش هر شب، شکل روایت، بازیگران و ... مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و بینندگان آنرا دنبال می‌کردند.داستان سریال با محوریت یک خانواده، از دهه 60 شروع شده است و تا زمان معاصر ادامه پیدا می کند و اتفاقات رخ داده در زندگی افراد این خانواده را به تصویر می‌کشد...».
      «به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سریال لحظه گرگ و میش روایت‌گر فراز و فرود خانواده‌ای اصیل ایرانی در طول سه دهه است. این سریال با محوریت زندگی یاسمن تنها دختر خانواده است که از دهه ۶۰ با حوادث گوناگونی از قبیل: جنگ تحولات اقتصادی، اجتماعی و ... آغاز و تا زمان معاصر ادامه دارد».منبع:صبح نو
       
      در شب های پایانی سال 1397 سریالی از شبکه سوم صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد؛ که بعید است بیننده ی پی گیر خود را تحت تاثیر قرار نداده باشد. سریالی که روزمرگی و گذر زمان را از سال های ابتدایی دهه شصت تا دهه هشتاد با ذکر و پیشنهاد الگوهای سالم خانوادگی به تصویر کشید و نمایشگر یک خانواده متعهد و معتقد ایرانی بود.  این روز ها در رسانه های صوتی تصویری کمتر الگوی سالم یک خانواده ی سالم ایرانی را در دسترس داریم و این سریال به خوبی توانست الگوی یک خانواده ی سالم و متعهد و یک زن موفق را نشان دهد که تمامی نقش های زنانه خود را به خوبی و با جدیت ایفا می کند. اهمیت و ضرورت پرداختن به خانواده از آنجا مشخص می شود که «خانواده و شبکه پیوسته ای که از ترکیب آن ها به لحاظ نسبی و سببی تحت عنوان خویشاوندی بوجود می آید مظهر اصلی و اساسی پیدایی جامعه بشری و جامعه ی حاکم بر آن است. فلاسفه ی اجتماعی جامعه را حاصل وحدت خانواده دانسته اند از آن جمله افلاطون خانواده را مظهر عشق و عدالت دانسته است. ...خانواده رموز و راه و رسم زندگی جمعی را به اعضا خود آموزش می دهد. و نتیجه ی عمده و اساسی این آموزش یاوری، تعادل، تبادل دانش ها و مهارت هاو انتقال فرهنگ  است که به دنبال خود احساس امنیت اجتماعی را نزد افراد به وجود می آورد»(فربد،1388:10.11). اما تعریفی که از فرهنگ می توان ارائه داد «... به تعبیر گسترده ی آن عبارت از نظام مشترکی از باورها، ارزش ها، رسم ها، رفتارها و مصنوعاتی است که اعضای یک جامعه در تطبیق با جهان شان و در رابطه با یکدیگر به کار می برند و از راه آموزش از نسلی به نسلی دیگر انتقال می یابد» (بیتس،بلاگ،ترجمه:ثلاثی،1390:27). 
       در زمینه علوم اجتماعی نظریه پردازان مطرحی وجود دارند که در مورد الگوهای فرهنگی مباحثی را بیان می کنند. از طرفی به نظر می رسد نیاز به معرفی الگوهای فرهنگی و تاثیرشان در جامعه توسط رسانه های در دسترسی چون صدا و سیما از اهمیت بالایی برخوردار است. از دیدگاه روث بندیکت  یکی از همین نظریه پردازان «هرجامعه ای به دلیل نیاز به انسجام درونی ناچار است که اهداف مشخصی برای خود تعیین کند و این اهداف طبعا نیاز به نمونه شخصیتی خاصی را در جامعه به وجود می آورد. این نیاز خود را از طریق دستگاه آموزشی به افراد منتقل می کند و شخصیت لازم را از آن ها می سازد بنابراین نمونه شخصیتی در هر جامعه را باید بازتاب و تبلوری از فرهنگ غالب در آن جامعه دانست...» (فکوهی،1390:204)؛ اما فرهنگ چگونه و با چه ابزارهایی می تواند وظیفه اش را انجام دهد؟ یکی از مهم ترین ابزارهای آموزش غیر مستقیم برای افراد جامعه  می تواند رسانه های صوتی تصویری، مثل تلویزیون و شبکه های سراسری آن باشد. الگوهای آموزشی مارگارت مید  یکی دیگر از مقولات نظری است که بر اهمیت وافر وجود الگوهای مناسب برای افراد یک جامعه صحه می گذارد. «تاکید او در مکتب فرهنگ و شخصیت، بیش از هر چیز بر فرایند انتقال فرهنگی و اجتماعی شدن افراد است. مید بر این باور است که چگونگی این انتقال می تواند  به شخصیت افراد شکل دهد...» (همان). که تاکیدی است بر اهمیت انتقال فرهنگ از طرق مختلف که یکی از آن طرق می تواند رسانه های صوتی تصویری مانند تلویزیون و برنامه های آن باشد .
      در سریال لحظه گرگ و میش خانواده وحدت خانواده ای گسترده  است که در عین حال که تک تک اعضایشان تحصیل کرده و امروزی اند  و استقلال فردی دارند؛ سنت های خود را نیز حفظ کرده اند. «...خانواده گسترده دست کم سه یا چهار نسل را در بر می گیرد... و دو حالت دارد. در حالت اول، از پدر و مادر و فرزندان ازدواج کرده، همراه خانواده شان متشکل است (مثل زندگی خانوادگی توران وحدت همراه با پدر شوهرش در قسمتهای قبل از مرگ آقاجون و زندگی توران با فرزندش یوسف و عروس و نوه اش در قسمت های بعد از ازدواج آنها)؛ و در حالت دوم از پدر و مادر و فرزندان مونث ازدواج کرده همراه با خانواده شان متشکل است.(مثل زندگی یاسمن و سروش همراه فرزندشان در خانه پدری یاسمن). ... در خانواده گسترده، استقلال فردی مفهومی ندارد، زندگی یک فرد در کنار دیگر افراد خانواده، معنا و مفهوم می یابد. خانواده گسترده مجموعه ای از وابستگی های عاطفی و اقتصادی و فرهنگی است. این نوع خانواده، به نیازهای عاطفی و اقتصادی و فرهنگی یکدیگر پاسخ می دهند» (مقصودی،1386:195).پاسخ به همین نیاز های یاد شده می تواند نقطه قوت خانواده گسترده باشد و عدم استقلال فردی می تواند یکی از نقاط ضعف خانواده گسترده باشد سریال لحظه گرگ و میش به خوبی الگوی بومی شده و تصحیح شده یک خانواده سنتی مدرن ایرانی را معرفی و پیشنهاد می کند. خانواده ای که ضمن امروزی بودن و حفظ استقلال فردی شان از حمایت های عاطفی، اقتصادی و فرهنگی یکدیگر که از نشانه های زندگی سنتی گذشته است؛ تمام و کمال بهره می برند. گرچه از منظر جامعه شناسی، ایران به عنوان یک کشور مدرن معرفی نمی شود  و بیشتر به عنوان جامعه ای در حال گذار که اسیر دوگانگ  است مورد بررسی اندیشمندان علوم اجتماعی قرار می گیرد. اما در فضای داستان با توجه «به نظر نویسندگان تحت نفوذ مارکس  (که می گویند) آن نیروی عمده ی دگرگونی که جهان مدرن را شکل می بخشد، سرمایه داری است»(گیدنز،ترجمه:ثلاثی،1392:10)؛ فعالیت های بی وقفه سروش، خانم مریم زیوری، برادرش و سایر افرادی که به شکل  نامحسوس در خلال داستان می آیند و می روند؛ در راستای اهداف سرمایه داری یکی از عناصر نشان دهنده مدرنیت در زمان رویدادهای داستان به حساب می آید و چون الگوهای یاد شده در چارچوب دنیای داستان بررسی می شوند از مخاطب خواسته می شود که در این گزارش با اغماض به این نکته بنگرد و اصل  مطلب را دریابد که مربوط به معرفی الگوهای سازنده است. 
       خانواده معرفی شده در داستان، خانواده ای مذهبی و متعهد است؛ که برای نشان دادن اعتقاداتش حرکات نمایشی انجام نمی دهد. خانواده ای که به خوبی نشان می دهد که اگر روزی در دوران جنگ رزمندگان وشهیدان، جانبازان و مفقود الاثرانی چون احسان، حامد، هادی و یوسف را به خوبی تربیت کرد و تحویل جامعه داد خارج از میدان جنگ در مواجهه با هم نوعان دیگر خود زمانی که نیازمند یاری شان هستند چگونه از خود گذشتگی کنند. همانطور که نقش اول داستان یعنی یاسمن از همسر و فرزند همسرش حمایت کرد. در اینجا و بسیاری دیگر از قسمت های داستان به لحاظ یک متن اجتماعی به خوبی الگوسازی شکل می گیرد کارکتر یاسمن یک الگوی ساخته شده نسبتا موفق است برای کسانی که می خواهند الگوی یک زن موفق را در تمام تنگناهای زندگی مشاهده کنند؛ حتی برای کسانی که می خواهند راه رزمندگان، شهیدان و خانواده های آنان را در دنیای امروز به نحوی دیگر ادامه دهند. او نمونه یک زن دوست داشتنی و ایثارگر است که هم عاشق می شود و شیطنت های مجاز دوران نوجوانی را انجام می دهد، هم در عین حال که در بهترین دانشگاه پزشکی قبول می شود و ادامه تحصیل می دهد و پزشک موفقی می شود بوی آشپزخانه و قرمه سبزی  می دهد ... مادر است و برایش فرقی نمی کند که بچه هایی که در خانه ی همسرش هستند کدامشان را خودش به دنیا آورده است کدامشان را هووی مثالی اش... . همسر است و نقشش را چنان کامل و عالی بازی می کند و چنان حمایتگرانه از همسرش دفاع می کند که حق مطلب الگوی همسر نمونه بودن را با تمامیت بیان می کند. عاشق همسرش نیست اما عاشقانه زندگی می کند.  عاشق بودن با عاشقانه زندگی کردن متفاوت است. یاسمن عاشق سروش نیست اما در (ارتباطش با او چنان اعتمادی در او ایجاد می کند و در بالاترین سطح ممکن چنان احساس امنیت و آرامشی در او تولید می کند)  که ضمن اینکه زمینه های ایجاد یک رابطه عاشقانه را فراهم می کند به سروش این اطمینان را می دهد که سوگند را که محصول زندگی  عاشقانه اش با همسر فوت شده اش است به او بسپارد و مطمئن باشد از محبت های عمیق مادرانه  اش بهره مندش خواهد کرد. این یعنی عاشقانه زیستن. (درک متقابل پیوسته کمک می کند؛ تا رابطه پتانسیل این را داشته باشد که از سطوح پایین به سطوح بالاتر ارتقا یابد) . گرچه سروش اهل همکاری و درک متقابل نیست اما یاسمن تمام سعی اش را می کند. حتی جایی از داستان می بینیم آنچنان او را درک می کند و با او همکاری می کند  که کل طلا های خود را برای سرمایه گذاری اش به او تقدیم می کند. و چنان از سوگند در کنار فرزند خود محمد پذیرایی می کند که آب از آب تکان نمی خورد. عاشقانه و مهر ورزانه می چرخد و می گردد و مادری می کند و آنقدر نقش مادرانه را درست ایفا می کند که وقتی از سروش جدا می شود تکانه های شدید فقدان مادر در خانه ی سروش و مخصوصا برای سوگند به خوبی مشاهده می شود. داستان الگوی یک نامادری عمیقا مادر را در کنار الگوی یک نامادری حسود و بدذات یعنی همسر سوم سروش، که منشی سابقش بوده است و از رفتار مادر و برادرش، بستر تربیتی_فرهنگی خانواده اش هویداست؛ به طور غیر مستقیم اما به وضوح معرفی می کند. یاسمن حامی همسرش است اما مرعوب او و بنده اش نیست. حسود  نیست اما تعصبات زنانه اش نمی گذارد سرخورده و بیمار گونه به زندگی  نباتی بدون عشق اش، بدون هدف ادامه دهد. او الگوی درستی از یک زن موفق، مستقل و آگاه است. البته داستان تماما نشان می دهد که چنین زن تحصیل کرده، عاشق، مادر و حمایتگر که خود را فراموش نکرده است در بستر چه خانواده ای شکل گرفته است. این زن در دامان توران وحدت بار آمده است که باز به نوعی حق مطلب مادری را به تصویر می کشد. مادر او پزشکی موفق است؛ که در فقدان همسر به خوبی از فرزندانش نگهداری کرده است. بیوه است اما از پدر همسرش (آقاجون) و خواهر شوهرش فرخنده به خوبی پذیرایی می کند. مادر یک شهید و یک جانباز است اما توانش را از دست نداده است و همچنان روحیه ی  حمایت گری در او موج می زند؛ می دوزد، می پزد، می بخشد، درمان می کند و درک می کند ... فقط به واسطه اخلاقمند بودنش. داستان این سریال به خوبی نشان می دهد، تبعات انقلاب و جنگ را بر قسمتی از زندگی زوج هایی که عاشق اند و به خاطر فضای جنگ و حادثه ها و تفکرات حاصل از آن به عشق شان نمی رسند. ما نمی دانیم پدر یاسمن در اثر چه فوت کرده است اما تبعات انقلاب و جنگ چیزی است که نمی گذارد زوج های عاشق با فراغ بال به هم برسند یا اگر رسیدند با آرامش در کنار هم ادامه دهند هیچ بعید نیست که او هم به نحوی از انحا درحادثه ای ناشی از انقلاب جان خود را از دست داده باشد همانگونه که همسر عمه فرخنده که با سواستفاده از حوادث ناشی از انقلاب او را ترک کرد و ناپدید شد و بعد از مدت ها توران و فرخنده که متوجه علت غیبتش شدند (یعنی تجدید فراش و فرار از کشور)، با راز داری تمام او را کشته شده اعلام کردند و غیبتش را موجه ساختند و داستان به نوعی بلبشوی دوران انقلاب و جنگ را به تصویر می کشد و به روشنی تبعات آن را نشان می دهد، که منجر به ازدواج هایی می شود، که بیشتر جنبه ی عقلانی_زیستی دارند تا احساسی_عاطفی؛ و نشان می دهد که هر کدام از افراد چگونه سعی می کنند از این مصبیت جان سالم به در ببرند و به بقای خود ادامه دهند. یکی مثل یاسمن متعهد به نقش هایی که از مسئولیت شناسی و تعهدش برگرفته است ازدواج می کند و ادامه می دهد و دیگری مثل سروش از سرخوردگی و دلخوری اش که عشقش (مادر سوگند) در ابتدای زندگی عاشقانه شان از بیماری سرطان می میرد راهی هم سو با کمبود ها و فرهنگ تربیتی اش برای ادامه ی حیات بر می گزیند. همانطور که روث بندیکت و رالف لینتون  در نظریه های معروف شان در زمینه «فرهنگ و شخصیت» بیان می کنند که الگوهای فرهنگی چگونه از یک طرف همسو با فرهنگ یک جامعه و از طرفی دیگر متاثر از ویژگی های روانی هر فرد تولید و باز تولید می شوند .  
      در این داستان سیاه و سفیدی وجود ندارد. اهریمن و اهورایی مرز بندی نشده است اما مخاطب می تواند الگوی موفق و اخلاقمند را به خوبی تشخیص دهد. در این داستان کسی  متنبه نمی شود اما همگی نتایح اعمال  خود را می بینند و جایزه ی اعمال یاسمن زنده بودن و برگشتن معشوق اش حامد است و نتیجه عدم تحمل اش به عنوان یک مادر در مقابل خیانت و تصمیم سروش وقتی با لجبازی باعث از هم پاشیدگی خانواده، یعنی جدایی سوگند از مادرش(یاسمن) و تنها برادرش(محمد) می شود؛ اتفاقاتی است که بعد از متارکه با سروش؛ برای سوگند رخ می دهد و به طور مستقیم او (یاسمن) را درگیر حل و فصل ماجرا می گرداند. و نتیجه اعمال غیر اخلاقی سروش ازدواج با منشی اش و تحمل رفتارهای بی خردانه و طمعکارانه او است. و مجبور است تا آخر عمر به خاطر فرزند سومش طلاقش ندهد و با او زندگی کند. در خلال داستان، بی هیاهو و به خوبی تفکر عامیانه «از این دست بده از اون دست بگیر» هویدا می شود .
      الگوی ازدواج پنهانی یک مادر مطلقه با عشق سابقش می تواند با کمی اصلاح در یک خانواده مطلقه راه گشای مسائلی پیرامون (بنیادهای عاطفی و اجتماعی فرزندان)  طلاق باشد . و خلاف آن یا به به قول اندیشمندان علوم اجتماعی (ضد الگوی)  آن می تواند ازدواج آشکار سروش باشد که تبعات منفیی دارد برای فرزندی که اسمش می تواند فرزند طلاق باشد. (بنیادهای عاطفی و اجتماعی فرزندان عبارتند از: الف.نیازهای عاطفی-اجتماعی؛ ب.احساس کفایت و عزت نفس و... . در بعد نیاز های عاطفی-اجتماعی ؛ نیاز به امنیت اجتماعی، تعلق داشتن، توجه، تحسین و موفقیت؛ نیازهای معرفی شده برای فرزندان است... اولین نیاز اجتماعی انسان این است که مستمرا در کنار دیگران باشد و به دور از تهدید از دست دادنشان با آنها زندگی کند و حس کند که در قلب دیگران جا دارد تا احساس آرامش و تعلق در او به طور تام شکل گیرد. بعد از آنکه حس تعلق را درک کرد نیاز به دیده شدن توسط دیگران و مورد غفلت قرار نگرفتن دارد. انسان همچنین نیاز بعدی اش این است که اعمال مثبت و درستش مورد تحسین دیگران قرار گیرد؛ وقتی نیازهای چهارگانه ی قبلی تا حدی مرتفع شود، انسان در اندیشه ی شکوفا ساختن استعدادها و قابلیت های خود برآمده، تلاش می کند به شکل حقیقی به امتیاز و برتری خاصی دست رسی یابد) .  در روند داستان نحوه برخورد سروش و یاسمن بعد از طلاق با فرزندانشان (سوگند و محمد) و نوع تربیت و بستر فرهنگیی که هر یک از آنها برای رشد و تربیت فرزندانشان محیا می کنند گویای این مهم است و اهمیت برخورد دقیق و صحیح با فرزندان طلاق را گوشزد می کند. 
      (در بحث احساس کفایت و عزت نفس)  الگوی حمایت از فرزندان و نادیده گرفتن خطا های آنها و حمایت برای جبران آن یکی دیگر از الگو های سازنده مربوط به (بنیادهای عاطفی و اجتماعی فرزندان)  است. زمانی که یوسف می خواهد برای فرار از خدمت سربازی در دوران جنگ به شکل قاچاق به خارج از ایران مهاجرت کند. هم چنین رفتار های نا بهنجار سوگند و حمایتهای مادرانه یاسمن نشان دهنده نوع برخورد صحیح با فردی است که به دلایلی مرتکب خطاهایی شده است که صلاح است احساس کفایت و عزت نفسش لکه دار نشود تا بتواند دوباره از نو شروع کند و راه درست را برگزیند. حتی این نادیده گرفتن خطا و (ستار العیوب بودن)  به امید اصلاح رفتار؛ به نوعی از طرف یاسمن، یوسف و توران در برخورد با رفتارهای غیر اخلاقی سروش دیده می شود.  
       از طرفی این مفهوم که ازدواج یک امر شخصی است به خوبی در داستان الگو سازی شده است و البته خیلی باور پذیر نمایش داده می شود . در این داستان دختر و پسر قبل از اینکه بزرگ تر هایشان را در جریان بگذارند با رعایت اصولی که ناشی از تربیت و بستر خانوادگی و جامعه ای است که در آن زیسته اند؛ عاشق می شوند، به شناسایی هم می پردازند و عشقشان را به هم نشان می دهند. این الگو در تک تک ازدواج های زوج های داستان به نحوی خودنمایی می کند؛ از اولین ازدواج در ابتدای داستان که با احسان و طاهره شروع می شود تا آخرین نفر که سوگند است و این طور که در انتهای داستان نشان داده می شود سوگند در نوع خودش زوجی مناسب سلایق خود انتخاب کرده است. البته این خود تاکیدی است بر اینکه اگر فرزندان در بستر فرهنگی تربیتی مناسب و بهنجاری رشد کنند می توانند زوج مناسب خود را با اندکی ضریب خطای قابل جبران انتخاب کنند. به هر حال لحظه گرگ و میش نشان می دهد که ازدواج یک امر شخصی است و کاملا بستگی دارد به سلایق زوجی که قرار است با هم یک عمر زندگی کنند. و این مورد تابحال به این واضحی در سریال های تلویزیونی ایران به تصویر کشیده نشده است.
      لحظه گرگ و میش ازدواج را به عنوان یک امر شخصی  الگو سازی می کند اما تنها به این الگوسازی بسنده نمی کند؛ بلکه تبعات ناشی از آن را نیز به تصویر می کشد. به عنوان مثال هادی در انتخاب اولش اشتباه می کند؛ و اما انتخاب دومش درست از آب در می آید. یوسف حنانه را که چند سال است زیر نظر مستقیم مادرش بوده است و به شکلی مورد تایید خانواده اش است می پسندد و درست انتخاب می کند. حتی با وجود برادر ناجوری که حنانه دارد. برادر خلافکار حنانه قسمتی از تبعات منفی دوست یابی احساسی یاسمن را به تصویر می کشد. او در دانشگاه با حنانه دوست می شود و و چون از جنگ زدگان جنوب کشور است از او حمایت می کند و او را برای زندگی در کنار خانواده به منزل می آورد بدون اینکه کوچکترین شناختی از خانواده اش داشته باشد و نتیجه اش مشکلاتی می شود که بعدها توسط برادر حنانه برای خانواده یاسمن تولید می شود (مثل کتک خوردن یوسف، دزدی پولهای حنانه توسط برادرش و...). از طرفی در شروع داستان یاسمن و حامد پنهانی نامزد می کنند و پنهان کاری، هر دوی شان را متضرر می سازد. در به ظاهر شهید شدن حامد هیچ کس یاسمن را به حساب نمی آورد. هیچ کس غمش را تسکین نمی دهد حتی وقتی در روز ختم حامد یواشکی وارد اتاق او می شود کاری خلاف عرف انجام می دهد به تعبیری او حق عزاداری برای یک پسر نامحرم را ندارد. و در دیالوگ هایش وقتی در حال سوگواری است می شنویم که به حنانه می گوید: «من حق گریه کردن ندارم من یک عاشق بدبختم...» وضربه نهایی را هر دو هم یاسمن هم حامد زمانی می خورند که طاهره خواهر حامد می فهمد که او اسیر است و شهید نشده است اما آنقدر به خودش و برادرش حق نمی دهد که موضوع به این مهمی را به یاسمن وخانواده اش اعلام کند . چرا که، یاسمن هیچ کس حامد نیست. حتی یک خواستگاری کوچک هم نداشته اند. این مجموعه به خوبی الگوی سالم یک خانواده ی اصیل ایرانی را نشان می دهد. و الگو سازی هایش برای اموری که بیان شد لااقل از زبان یک اثر هنری، نسبتا بی نقص است. 
      لحظه گرگ و میش این سوال را تولید می کند نسلی که نتوانستند زندگی مشترکشان را با کسی که عاشقش بودند شروع کنند؛ نسلی مثل طاهره ها و یاسمن های نوعی که عشقشان جلوی چشم شان پرپر شد یا کسانی مثل هادی ها که عشقشان به واسطه ی ایدئولوژی که داشتند و نمی توانستند جنگ و تبعاتش را بپذیرند مهاجرت کردند و سر خورده برگشتند یا حتی اصلا برنگشتند... با چه حس و حال و انگیره ای ادامه دادند و پتانسیل پرورش چه فرزندانی را برای تولید و تحویل به جامعه داشتند؟ و با زبانی دیگر فرزندان امروز که تا حد زیادی حاصل داستان های واقعیی شبیه لحظه گرگ و میش اند، چه نسلی از آب در آمده اند؟ قشری از جامعه که پدرها و مادرهایی را تجربه کرده اند که تحت تاثیر از دست دادن های حاصل از انقلاب و جنگ؛ به اجبار بدون عشق زندگی کرده اند یا با یاد عشقشان در کنار دیگرانی مانند خودشان بوده اند. پدران و مادران بدون عشق آیا شبیه توران ادامه داده اند که سالیان سال با یک قاب عکس از همسر فوت شده اش لحظات عاشقانه را سپری کرد و مادری کرد و به بهترین نحو نقش های دیگرش را ایفا کرد؛ یا برای ادامه حیات شیوه ای دیگر را گزیده اند؟
      یکی دیگر از الگوسازی های عالی این داستان الگوی جشن گرفتن شبیه به جشن دوره گذار  و همچنان هدیه دادن برای قبولی جوانان در دانشگاه است، که در دو صحنه به خوبی نشان داده می شود و حمایت و تشویق خانوادگی در آن کاملا هویداست. 
      اما در زمینه فردگرایی و خصوصی بودن مسائل فردی چنانکه در روند داستان ملاظحه می شود؛ خانواده وحدت خانواده ای مدرن_سنتی اند؛ که همه جوره حامی هم اند اما در مسائل خصوصی هم دخالت نمی کنند. عمه بیوه است و فقط زن برادرش خبر دارد که همسرش نمرده است و او را ترک کرده است و بعد ها زمانی که یاسمن قرار است مطلقه شود فرخنده به عنوان درس عبرت برای او مختصرا توضیح می دهد که چه مسائلی سرش آمده است و اگر قرار است تنها و مطلقه باشد بداند که راه سختی را در پیش خواهد داشت . 
      یاسمن به شدت از سروش همسر اولش پدر سوگند دلخور و عصبانی است سروش به او خیانت کرده است و در حین خدمت پزشکی اش کلی آبروریزی کرده است؛ بنابراین یاسمن از او طلاق می گیرد اما آبروی او را یعنی آبروی پدر بچه هایش را نمی برد و تا جایی که می شود موضوع را مسکوت می گذارد؛ حتی تا جایی که خودش در مظان اتهام قرار می گیرد چون ظاهر ماجرا به اطرافیان نشان می دهد به خاطر ورشکستگی سروش است که دارد از او جدا می شود و یا فیلش یاد هندوستان کرده است و به هوای حامد می خواهد طلاق بگیرد که البته با اعتماد و حمایت خانواده ی همیشه در صحنه اش این مسیر را هم به خوبی پشت سر می گذارد .
      یاسمن به عنوان یک زن مطلقه ازدواج می کند و چهار سال از ازدواجش با حامد می گذرد اما جز مادرش که همه چیزش است، حامی و همیشه مراقبش است و باورش دارد هیچ کدام از عزیز ترین افراد خانواده اش در جریان قرار نمی گیرند. سوگند فرزند ناتنی یاسمن با رفتارهای نابهنجارش خرابکاری می کند اما سر میز شام وقتی همسر هادی از یاسمن احوال سوگند را می پرسد و می خواهد بداند او در چه وضعی است یاسمن کاملا مادرانه و حمایتگرانه فقط تشکر می کند و با لبخندی معنا دار به عرض همسر برادری که برایش بسیار عزیز است می رساند که موضوع شخصی است همه چیز خوب می گذرد و دلیلی ندارد ریز ماجرا را برای دیگران تعریف کند. در این داستان احترام گذاشتن به فردی بودن و خصوصی بودن مسائل شخصی افرد در زندگی سرشار از صمیمیت دسته جمعی شان الگوسازی شده و به تصویر کشیده می شود و موضوعی جدید در داستان های سریال های ایرانی است که تلفیقی از سنت و مدرنیته را که می تواند یک الگوی بومی خانواده ایرانی باشد؛ به مخاطبین معرفی و پیشنهاد می کند. 
      از آنجایی که عشق و عشق ورزی یکی از محور های مطرح این داستان است؛ که بیشتر در خدمت معرفی الگوهایی چون الگوی مادری، خانواده ی حمایت گر، خانواده گسترده سنتی اصلاح شده امروزی، نامادری عمیقا مادر، انتخاب و مسئولیت پذیری در قبال انتخاب و الگوی عشق ورزی و همسر یابی و... است؛ شاید بتوان به عنوان بحث تکمیل کننده در اینجا به تعریف عشق وتاریخ تعریف آن اشاره ای داشته باشیم. 
      عشق رمانتیک  عشقی است که در این داستان معرفی می شود و فردگرایی خاص خود را می طلبد و مقوله ای است مربوط به دنیای مدرن که مفهومی امروزی و مدرن است. چنانچه در مقاله «فضیلت عشق» رابرت سالومون  می خوانیم: «در طول تاریخ...عشق بیش و پیش از هر چیز بر مبنای ایده ها تعریف می شود نه سکس یا شور جنسی، اما عشق رمانتیک که مفهومی بسیار جدید است... در بردارنده ی پاره ای ایده های خاص درباره سکس، جنسیت، ازدواج، معنای زندگی و نیز محرکات بیولوژیک پایدار است. به بیان دقیق تر (درتعاریف تاریخی از عشق) هیچ چیزی درباره عشق رمانتیک نیامده است.(درحالی که) عشق رمانتیک بخش جدایی ناپذیر است از نهضت رمانتیسم که نهضتی کاملا مدرن است. رمانتیسم (مکتبی  که عشق در داستان لحظه گرگ و میش در آن تعریف شده است) اعتقاد فوق العاده استواری نسبت به حریم خصوصی و خودمختاری فردی دارد...» (سالومون و...،ترجمه:نراقی،1390:124).
      نکته آخر که اشاره به آن خالی از لطف نیست عدم قطعیتی است که در لحظات حساس داستان با اصطلاح «لحظه گرگ و میش» از زبان کارکترهای آن شنیده می شود و به نوعی پسامدرنیت  و عدم قطعیت را در این عصر گوشزد می کند. همین امر نشان می دهد که داستان در دنیای پست مدرن امروزه نیز جایی برای نقد و بررسی از این منظر دارد که بحثش در این مقال نمی گنجد.  


      منابع
      - اریکسون، توماس هیلند و نیلسن، فین سیورت، ترجمه، بلوکباشی، علی(1387)، تاریخ انسان شناسی(از آغاز تا امروز)،تهران،نشر:گل آذین؛
      - استادان طرح آموزش جامع در آموزش خانواده و به پژوه، احمد(1381)، خانواده و فرزندان در دوره ابتدایی،تهران، نشر:انتشارت؛
      - بیتس، دانیل و پلاگ، فرد، ترجمه، ثلاثی، محسن(1390)، انسان شناسی فرهنگی،تهران، نشر:علمی؛
      - سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، مدیریت خانواده و سبک زندگی(1397)، تهران، نشر:شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران؛
      - فکوهی، ناصر(1381)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر:نی؛
      - فربد،محمد صادق(1388)، در آمدی بر خانواده و خویشاوندی...، تهران،نشر:دانژه؛
      - گیدنز، آنتونی، ترجمه، ثلاثی، محسن(1378)، تهران، نشر:مرکز؛
      - مور، جری.دی، ترجمه، آقابیگ پوری،هاشم و احمدی، جعفر(1391)، تهران، نشر:جامعه شناسان؛
      - مقصودی،منیژه (1386)، انسان شناسی خانواده و خویشاوندی، تهران، نشر:شیرازه؛
      - نوسباوم، مارتا و سالومون، رابرت و نوزیک، رابرت وتامس، لارنس و بایر، انت و راپاپورت، الیزابت، ترجمع، نراقی، آرش(1396)، تهران، نشر:نی.

    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft