در
فروردين 1302 هـ . ش درساعت تحویل سال ، در لنگرود به دنيا آمد.
مادرش دختر مرحوم میرزا احمد مجتهد
لنگرودی و پدرش سید جعفر مشکوه السیاده ، فرزند آقا سید شفیع کهلستانی لنگرودی بود
.
مادر ابراهیم با آن که سوادش فقط در
حد خواندن بود ( بیشتر قر آن را از بر داشت ) و نوشتن نمی دانست ، علاقه وافر داشت
که نه تنها فرزندان بلکه نوه هایش نیز به تحصیلات عالیه بپردازند . اما ابراهیم در
کلاس سوم ابتدایی به دلیل نداشتن شناسنامه و امتناع پدر از گرفتن شناسنامه برای
چهار فرزند ذکورش ، ناچار به ترک تحصیل شد . اولین تجربه شغلی اش شاگردی برای یک
کاسب جزء بود .
بعد از فوت پدر و به تشویق مادرش
دوباره راهی مدرسه شد . کلاس سوم متوسطه – اوایل سال تحصیلی – لنگرود را به قصد کار
و تحصیل در رشت ، ترک کرد . روزها در دفتر وکالت مرحوم محمد رضا طلوع – از یاران
سردار جنگل و از نامداران ملی عرصه سیاست ضد استعماری – کار می کرد و شب ها در کلاس
های شبانه درس می خواند . مدتی هم در دفتر اسناد رسمی مرحوم شیخ بهاء الدین املشی
که او هم از ستارگان درخشان جنگل و از همرزمان میرزا کوچک خان بود ، کار کرد
.
سیکل دوم متوسطه در دبیرستان اسلامی
که صاحب امتیاز آن مرحوم میرزا غلامرضا صنیعی بود ، اسم نویسی کرد . میرزا غلامرضا
که تلاش و موفقیت او را دید ، از گرفتن شهر به امتناع کرد .
همراه برادرش که عزم ورود به دانشگاه
را داشت ، به تهران آمد .
کلاس پنجم متوسطه را در مدرسه
دارالفنون نام نویسی کرد . شهریور 1320 هنگامی که روس ها شمال کشور را بمباران می
کردند ، دوباره با سختی زیاد به لنگرود بازگشت و پس از آن که آ ب ها از آسیاب افتاد
و متفقین جای پای خود را محکم کردند ، دوباره به تهران آمد . کلاس ششم رشته طبیعی
را در دارالفنون ثبت نام کرد ، دیپلم طبیعی گرفت و در کنکور شرکت کرد . به دلیل وضع
مالی نامساعد ، از این که در پزشکی پذیرفته نشد ناراضی نبود . یکی دو ماه در شعبه
طبیعی دانشسرای عالی تحصیل کرد و پس از آن که متوجه شد در شته حقوق جزء قبول شدگان
است ، به دلیل علاقه اش به مسائل اجتماعی ، دانشسرای عالی را ترک و در دانشکده حقوق
ثبت نام کرد .
دوره سه ساله دانشکده حقوق را در چهار
سال گذراند ،زیرا بیشتر وقتش به فعالیت سیاسی ، روزنامه نگاری و خبرنگاری می گذشت .
در سال 1325 موفق به اخذ لیسانس شد ،
از فعالیت سیاسی کناره گیری کرد ، وارد خدمت قضایی شد. ابتدا به عنوان دادرس علی
البدل دادگستری شهرستان سمنان ، فعالیت خود را آغاز کرد .
شفیعی نسب می گوید
:
(( یکی از خوشحالی های بزرگ و فراموش
نشدنی زندگی ام ، همیشه این بوده و هست که کار قضاوت را با مرحوم حسین نوری آغاز
کردم که شخصیتی واجد همه گونه صفات انسانی و اخلاقی بود .))
بعد از هفت ، هشت ماه کار در سمنان به
تهران آمد ، تقاضای انتقالی کرد ، ابلاغی برای ریاست شعبه دوم دادگاه صلح رشت برای
او صادر شد ، اما قبل از این که به این ماموریت برود ، به خدمت نظام فرا خوانده شد
.
نیمه دوم 1327 به دانشکده افسری رفتم
و در گروهان هشت الف پیاده تحت فرماندهی زنده یاد سروان افشار بگلو که جان خود را
در راه آرمانش فدا کرد ، خدمت کردم .
در فروردین 1329 بعد از شش ماه اضافه
خدمت که رزم آرا ،رئیس ، ستاد ارتش تعیین کرده بود ، با درجه ستوان یکمی به خدمتش
خاتمه داده شد . فوراً خود را به وزارت دادگستری معرفی کرد و به عنوان دادستان به
لاهیجان رفت . سیزده روز پیش از آن که ماموریتش در لاهیجان به پایان برسد ، حکم
انتقالی به محلات را دریافت کرد .
زمان حکومت مرحوم مصدق و در جریان
انتخابات دوره هفدهم وارد محلات شد . دو دستگی میان طرفداران صدرالاشراف ( استاندار
سابق خراسان ) و هواخواهان شهاب خسروانی ، امنیت این شهر را به هم زده بود . عدم
موافقت یا مخالفت از هیچ یک از کاندیداها برای شفیعی نسب که فقط به وظیفه قانونی
خود در راه صیانت امنیت عمل می کرد ، نتیجه اش انتقال به بوشهر بود .
بعد از بیست و دو ماه خدمت به مردم
محروم بوشهر ، پس از 28 مرداد 1332 به زاهدان فرستاده شد و هجده ماه هم دادستان آن
دیار بود .
در حالی که تصمیم گرفته بود دیگر به
بلوچستان باز نگردد ، مرخصی گرفت و به تهران آمد . برای تقاضای انتقال به تهران ،
به ملاقات دکتر علی امینی وزیر دادگستری رفت اما به جای انتقال به تهران او را
دوباره برای تشکیل دادگستری محلات که در زمان آقای لطفی منحل شده بود ، به محلات
فرستادند ، با وعده ماموریت شش ماهه که پنج سال به درازا کشید .
سرانجام در 1339 به تهران منتقل شد و
در سمت رئیس شعبه 26 دادگاه صلح جدید التاسیس برای اجرای اولین قانون مالک و مستاجر
، مشغول به کار شد . مدت بیست روز هم رئیس شعبه 12 دادگاه جنحه بود و با خالی شدن
پست شعبه 10 دادگاه شهرستان ، به آن شعبه رفت .
در 1347 خود را با بیست و یک سال خدمت
، بازنشسته کرد و پروانه وکالت خود را دریافت کرد و از آن تاریخ تا زمان حیات در
همین کسوت به فعالیت خود ادامه داد . شفیعی می گوید :
((در تمام مدت خدمت با احساس مسئولیت
و اتکا به قدرت قانون ایستادگی کردم ، هرچند ، بعضی از اقداماتم با سیاست روز وزارت
متبوع و سلیقه مقامات استانی همخوانی نداشت ، لیکن من به آن چه به سود مردم بود و
حفظ امنیت قضایی تشخیص می دادم ، عمل کردم که همیشه با نتایج مطلوب و کارساز همراه
بوده است زندگی کردن و انجام وظیفه در جامعه ای که عوامل منحرف کننده آن بیش از
اسباب حفظ سلامت است ، بسیار مشکل است و طاقت فرسا ، ولی به عقیده من که بیش از نیم
قرن عمر خود را در کسوت قضاوت و وکالت گذرانده ام و می گذرانم ، در عین حال راحت
ترین و آسوده ترین و بی دغدغه ترین گذران زندگی آن است که انسان با حفظ سلامت نفس و
وجدان پاک با حداقل بسازد و به آلودگی ها میل نکند . ))
ابراهیم شفیعی نسب لنگرودی قبل از
انقلاب اسلامی عضو اصلی شعبه دوم دادگاه انتظامی کانون وکلای دادگستری مرکز بود و
بعد از انتخابات کانون وکلا در 1376 ، نخست عضو اصلي شعبهي اول و در دورهي دوم
عضو اصلي شعبهي سوم بود و در دورهي اخير رئيس شعبهي دوم دادگاه انتظامي مركز
بود.
او معتقد بود که (( کانون با دستگاه
بازرسی خود ، بیشتر با وکلا و دفتر آنان باید در تماس باشد و ضمن کنترل به راهنمایی
و ارشاد بپردازد . انسان ها همواره به تذکر و یادآوری تا آخر عمر نیاز دارند . ))
اردشیر آوانسیان در کتاب خاطرات خود
می نویسد :
(( در محلی که موقعی روزنامه رهبر و
ظفر روزنامه سازمان جوانان در دورو بر خیابان فردوسی قرار داشت .... با عده ای از
کارمندان جوان و نویسندگان مذاکره و تبادل نظر می کردیم . عده ای که در این جلسات
شرکت می کردند عبارت بودند از جلال آل احمد ، علی جواهری جهانبگلو ، شفیعی و یکی دو
نفر دیگر .))
ابراهیم شفیعی نسب علاوه بر آن که
مقالات متعددی در روزنامه رهبر و چند روزنامه دیگر می نوشت ، شعر هم می سرود . از
او مجموعه شعری به نام سکوت کوهساران ( 1385) به جا مانده است . ابراهیم شفیعی نسب
در یکشنبه 4 شهریور 1386 چشم از جهان بست . یادش گرامی باد .
مرحوم شفیعی نسب درباره زندگی می گوید
:
زندگی امری جدی است و در میان گرسنگی
تتا سیری در حرکت است . باید این راه را پیمود و یا از گرسنگی مرد . هر کس بخواهد
زنده بماند باید زندگی را جدی بگیرد تا بتواند خود را سیر کند و از گرسنگی برهاند .
آنان که به درماندگی می افتند نه رنج گرسنگی را کشیده اند و نه از لذت سیری آگاهند
و چون از هردو بی خبرند زندگی را باری به هر جهت می گیرند لاجرم به بدبختی می افتند
.
زندگی امری جدی است . برای زنده ماندن
باید احساس مسئولیت کرد ، مسئولیت حفظ بقا ، وبرای حفظ بقا باید تلاش کرد
.
و از یادداشت های او می خوانیم
:
از هر چمن گلی ، چرا نگوییم از هر
شوره زا هم خسی . هر دو را در حد آفرینش باید پذیرفت و نسبت به آنها شناخت حاصل کرد
. هردو در حد خلقت واجد زیبایی و حسن قبولند . هر دو در شرایط خاص تکوینی خود به
وجود آمده اند و و جود دارند . نه گل می تواند در شرایط تکوینی خس و خار به وجود
آید و نه خس در شرایط تکوینی گل . اساس خلقت بر این نهاده شده که هم خس در شوره زار
بروید و هم گل در باغ . هر دو زیبا و پذیرفتنی هستند. پس نباید و نشاید که همواره
از گل و رنگ و بوی آن بگوییم و از خس و خار و شناخت آن دوری جوییم . شناخت طبیعت و
خلقت تجزیه پذیر و در خاص آن توقف جایز نیست ، بلکه باید در عام زیست و معرفت عام
حاصل کرد . این معرفت حاصل نمی آید مگر آنکه قبول و تحمل عام داشته باشیم
.
نوشته های فوق برگرفته از کتاب (( از
زندگی بیاموزیم ))چاپ شده توسط نشر نوشه بود که امیدوارم توانسته باشم قسمتی از حق
شاگردی خود را به جا آورده باشم .
در زمان دادستانی استاد گرانقدرم جناب
آقای دکتر نصرالله قهرمانی ، مرحوم شفیعی نسب ریاست شعبه سوم دادگاه انتظامی
کانون را به عهده داشتند . یکی از ابتکارات آقای دکتر قهرمانی در دگرگون سازی
نوشتاری قرارهای دادسرا و آراء دادگاه برگزاری جلسات مشترک دادیاران دادسرا و
اعضای دادگاه با ریاست مرحوم شفیعی نسب و با موضوعات انتظامی بود که در آن سالها (
که مانندش نخواهد آمد ) فعالیت فرهنگی بزرگی بود .
یاد مرحوم جناب آقای هدایت نسب رئیس
شعبه اول دادگاه انتظامی کانون وکلا و مرحومه سرکار خانم میمنت چوبک دادیار دادسرا
در همان سالها را نیز با خواندن فاتحه گرامی می داریم .
مرتضی شیخ الاسلامی
12/1/91