از:دکتر حسین وحیدی
زبان دادگستری
اخیرا در دادگستری بخشنامهای شده است که
قضات،احکام خود را بزبان ساده و قابل فهم انشاء کنند و...-صدور این بخشنامه ما را
بر آن داشت که درباره زبانیکه اینک در دادگستری رایجشده و مراجع قضائی از بکار
بردن آن منع شدهاند،بحثی بمیان آوریم و نظرات مختلفی را که دراینباره ابراز
میشود در مجله منعکس کنیم.
زبانیکه امروزه در دادگستری رایج است.دو رویه
دارد،یک رویه پارسی سره از نوع پارسی فرهنگ«دساتیر»که ارباب فن بخوبی از کموکیف
آن آگاهند و دیگری یک رویه عربی،آنهم از آن عربیهای نوع«تاریخ معجم»و«تاریخ
وصاف»و«دره و نادره».
رویه پارسی
و اما رویه پارسی:
برگ پای
بندان-دادخوانده-دادخواست-دادرس-دادگاه-پژوهشخوانده-پژوهشخواه
فرجامخواه-فرجامخوانده-دادخواهی-دادبرده-دادباخته-واخواه-واخوانده-خواسته
خواهان-خوانده..
در اینجا من از زبان یک بازرگان ساده که عمری
را بکسب و کار اشتغالداشته و اینک سر وکارش بدادگستریافتاده سخن میگویم،بازرگان
ما در بازار با مشتی مفاهیم حقوقی و قضائی سروکار دارد،معامله
میکند،میخرد،میفروشد،نسیه میدهد،جنسی را سلف میخرد،ضامن میشود، دکانی را اجاره
میکند،قبض میدهد و قبض میگیرد،سفته و چک و برات میکشد،ملکی را برهن میگذارد،سندی
را امضاء میکند،وام میدهد،وام میگیرد،مالیات میپردازد الخ..بازرگان ما در کارهای
خود با دلال و مشتری و باربر و شاگرد و تحصیلدار و دفتردار و حسابدار و منشی
و....سروکار دارد.همه اینها جز تعدادی بسیار محدود،از تحصیل،بخصوص تحصیلات عالی
بهره کمی دارند ولی با این بیتحصیلی یا بیسوادی،زبان یکدیگر را بخوبی میفهمند و
همه معاملات و کارهائی را که در تمام مدت روز در بازار انجام میدهند با همان زبان
قابل فهم یکدیگر،فیصله میدهند.
و اما بازرگانان ما و
دادگستری:
کاری که این بازرگان را بدادگستری کشانده یکی
از همان کارهای معمولی روزانه اوست و اصولا حقوق و قوانینی که در دادگستری زبانزد
است،بیان روابط ساده همان بازرگان بادگران است منتهی بشکل مدون و منطوم،ولی همین
روابط ساده که زندگی و سرمایه بازرگان
را تشکیل میدهد و در بازار هر دلال و تحصیلدار
و منشی و شاگرد و...از نامونشان و عنوان آن و حتی کیفیت و آثار آن بخوبی آگاه
است،دادگستری شکل و وضع دیگری بخود میگیرد و بازرگان ساده و کمسواد ما را در برابر
دنیای ناشناخته و تاریکی قرار میدهد و ای بسا همین تاریکی و نامانوسی او را در
ورطه محکومیت و فنا سوق میدهد.
بازرگان وقتی که در بازار است و مشغول معامله
است اگر کسی بیجهت در کار او دخالت کند با زبان ساده باو میگوید«مگر مدعی هستی»و
با کلمه«مدعی»عصاره فکر خود را در این مورد بخصوص،بطرف میفهماند و طرفت هم با همه
بیسوادی،تمام اندیشه بازرگان را میخواند و میفهمد،ولی این بازرگان وقتیکه پایش
دادگستری رسید ناگهان با لغت ناهموار و ناجور«دادخواه»یا«دادخوانده»مواجه
میشود.لغتی که در تمام عمرش حتی یکبار هم بگوش او نرسیده و در دادگستری است که
برای اولین بار در برابر این ترکیب ناجور قرار میگیرد او موقعی که در کودکی
تحصیلمیکرده از زبان حافظ خوانده و شنیده است که:
با مدعی میگوئید اسرار عشق و
مستی
...یا:
«مدعی خواست که آید بتماشاگه راز دست غیب آمد
و بر سینه نامحرم زد.»
کلمه«مدعی»با این لطافت و ظرافت در ذهن او
جایگرفته و در عمل نیز با صدای جرنگجرنگ سکههای پول در قلبش نشسته!!ولی حالا
وقتیکه بخاطر همان مسائلی که روزی برای آنها کلمه«مدعی»بکارمیبرده گذارش بدادگستری
افتاده است باید حافظهاش را از هرچه هست بشوید و لغت«دادخوانده»یا«دادخواه»را در
آن جای دهد و حال در این جابجا شدن معانی و مفاهیم چه گیجی باو دست میدهد.این را
فقط بازرگان میداند و بازرگانهائی نظیر او و هزارها مردم عادی دیگر که گرفتار این
درد هستند.گیجی او تنها در مرحله اول نیست بلکه این گیجی همچنان ادامه دارد و تا
آخرین روزی که از دادگستری خارج میشود «کودکان سرراهی فرهنگستان»دست از جان او بر
نمیدارند و او را از داد و دادگستری بجان میآورند.
«دادبرده»و«دادباخته»و«پژوهشخواه»و«پژوهشخوانده»و«فرجامخواه»و«فرجامخوانده»
و...و...همه مفاهیم تازهایست که او باید در مغز جای دهد البته برای این کار باید
با خستهدلی و اکراه با مفاهیم معمولی و عادی زندگیش که در عین عادی بودن با لطافت
و شیرینی و سرمستی دوران کودکی در ذهنش جاگیر شده است وداع
گوید.
پدر و اجداد او در گذشته با زبان مردم کوچه و
بازار حرف میزدند،معامله میکردند و سوادی دل و تراوشات اندیشه خود را با همان کلمات
و عبارات بیان میداشتند.او از زبان مولوی و سعدی و حافظ و ناصر خسرو و عطار با
مفاهیم زندگی آشنا شده است و حالا دل کندن از آنها برایش کار ساده و آسانی
نیست،بخصوص که امروز هم رابط او و دیگران همین زبان معمولی و دلچسب است.او مفاهیم
حقوقی و قضائی مانند عهد،جنایت،حد،حکم،ضمان و از این قبیل مفاهیم را همراه باجملات
و عبارات لطیف و ظریف بیبدیلی در مغز جای داده و اینک تبدیل آنها به کلمات
ناهنجار دلآزار دیگر برایش کار سهل و سادهای نیست،مفاهیمی که اینچنین
آموخته:
تو هیچ«عهد»نبستی که عاقبت نشکستی مرا بر آتش
هجران نشاندی و ننشستی ماجرای عقل پرسیدم ز عشق گفت«معزول»است و فرمانیش نیست
«جنایتی»که بکردم اگر در دست باشد فراق روی تو چندین بس است«حد»جنایت گر«حکم»کنی
بجان سعدی جان از تو عزیزتر نباشد سر تسلیم نهادیم بحکم و رایت تا چه اندیشه کند
رای جهان آرایت
دل«غارت»زده در«محضر»عدلیه،عشق «متظلم»شد و
چشمان تو«حاشا»دارند ای دل از عشرت امروز بفردا فکنی مایه نقد بقارا که«ضمان»خواهد
شد؟ روا بود که چنین بیحساب دل ببری مکن که«مظلمه»خلق
را«جزائی»هست
کلمات و لغاتیکه همراه با اینهمه و ظرافت پس
از گذشت قرون و اعصار امروز بدست ما رسیده است،باید بیرون از دادگستری و در دهان
مردم عادی کوچه و بازار باقی بماند، برای رفتن بدادگستری باید زبان دیگری
آموخت-زبانی تلخ و گس و سنگین که روحوجان «دادخوانده»و«دادخواه»بیچاره را
میکاهد.
و او را از هرچه کلمه«داد»و«دادگستری»است
بیزار میکند-دادی که سعدی آنرا با لطافت بیان کرده است.
رها نمیکند ایام در کنار منش که«داد»خود
بستانم ببوسه از دهنش
این چند جمله را که از رأی یکی از مراجع قضائی
گرفته شده است بخوانید:
«طبق ماده مذکور از شرائط تحقق حواله مدیون
بودن محیل بمحتال و اشتغال ذمه شخص محیل علیه است و طبق صریح مادهء 726 قانون
مدنی اگر در موارد حواله محیل بمدیون محتال نباشد احکام حواله در آن جاری نخواهد شد
و در ما نحن فیه...»
«در این چند جمله از ارای یکی دیگر از مراجع
قضائی دقت کنید»:
«دادیار متفطن بواسطه اهمیتی که به نقش
کارشناسان در.....» «یکی از منقصتهای تحقیقاتی که دادیار خواستار رفع آن شده....»
«دیوان جنائی یکی از قوایم محکومیت متهمین را.....» «با معاینه دقیق محل و
استدلالات مشبع،دادگاه ایقان پیدا میکرد که با این دستاویز خواسته است راهی تعبیه
کند تا حکمی ار که اعتبار قضیه مقضیبها پیداکرده مخدوش
سازد».
«چنانچه قرار و یا حکمی در این قسمت از طرف
مقامات جزائی صادر شود از جهت عدم...لاغی الاعتبار میباشد»در صفحه 14 اوراق
استنطاقیه چنین نگاشته بازپرس پس از استقراع سه نفر...»
گروهی اصرار دارند بجای لغت«ساده
قرعهکشی»کلمه مملق«استقراع» را بکار برند و حال آنکه لغت استقراع
برای«قرعهکشی»غلط است و صحیح آن «اقتراع»میباشد1.
«مردکی را چشم درد خاست-پیش بیطاری رفت تا دوا
کند-بیطار از آنچه در چشم چهارپایان میکشید در دیده او کشید و کور شد-حکومت بداور
برند گفت:بر او هیچ«تاوان»نیست.
*** «هرمز را گفتند وزیران پدر چه خطا کردی که
بند فرمودی،گفت خطائی معلوم نکردم.»
(1)المنجد این دو لغت را چنین تعریف
میکند:
اقرع:اختاره-انار:اوقدها.القوم علی کذا:ضربوا
قرعة
استقرع:الحافر:اشتد-الکرش:ذهب
خملها
*** «روزی تا شب رفته بودیم و شبانگاه بپای
حصاری خفته،دزد بیتوفیق ابریق رفیق برداشت که بطهارت میروم و بغارت میرفت.این
بگفت و بمسند قضا بازآمد«تنی چند از بزرگان عدول»در مجلس حکم او بودندی،زمین خدمت
ببوسیدند که با جسارت سخنی بگوئیم که گرچه ترک ادبست...»
*** «پادشاهی بکشتن بیگناهی فرمان داد،گفت ای
ملک بموجب خشمی که ترا بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر مر بیک نفس بسر
آید و بزه آن بر تو جاوید بماند».
«ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او
برخاست».
آوردن قطعههائی از سعدی در اینجا نه بقصد
قیاس رای یک دادگاه دادگستری یا یک متن حقوقی با نوشته سعدی است.نعوذ باللّه که ما
چنین قیاس مع الفارقی کنیم.منظور ما فقط از ذکر این قطعهها این است که نشان دهیم
در دادگستری کشور ما زبانی رایج است که با کلمات و عبارات آن زبان،قبلا چنین
افسونهائی در نویسندگیشده و چنان سادگی و لطافتی در آن بکار میرفته است.ما با
زبانی حرف میزنیم و مینویسیم که در آن،این قطعه گفته شده است:
دلیلش نماند ذلیلش کردم دست تعدی دراز کرد و
بیهده گفتن آغاز
قصد ما اینستکه بگوئیم:برخلاف رای آنهائی که
مغلقبافی را دلیل دانائی و فهم میدانند،در ادبیات فارسی،فهم و دانائی بدرخشانترین
صورت خود در سادهترین عبارات،نمایان شده است و چه خوب است که این سادگی و
بیپیرایگیگذشته،سرمشق کار امروز ما گردد-در این عبارت دقت
کنیم:
اگر شبها
همه«قدر»بودی:شب«قدر»«بیقدر»بودی.
مقابله با اینهمه عظمت و نبوغ،کار آسانی نیست
ولی نبوغ سعدی و سایر چهرههای درخشان ادبیات فارسی میتواند راهنمای ما باشد و ما
را بر آن دارد که روی به آن سوی آوریم و تا آنجا که میتوانیم بکوشیم به آن شیوه
بنویسیم
حقوق امروز فروردین 1344 - شماره
15