رابعه موحد / روانشناس و استاد دانشگاه
بیشتر کسانی که امروز در زندانهای سراسر جهان به سر میبرند حتی لحظاتی قبل از ارتکاب جرم نمیتوانستند خود را در جایگاه مجرم تصور کنند. جرم و مجرم در ذهن ما همواره موقعیتی دور از ذهن، منفور و بعید به نظر میرسد اما یک حواسپرتی و یک عکسالعمل با تاخیر برای ترمز کردن میتواند دست در دست هم بدهد و از ما درحالیکه به طرف خانهمان در حرکت هستیم مجرمی بسازد. بسیاری از جرمشناسان معتقد هستند فقط با تغییر ساختار اجتماعی میتوان به پیامدهای معناداری دست یافت زیرا ریشههای جرم را باید در نابرابریهای اجتماعی و چگونگی تعریف طبقه حاکم از جرم جستوجو کرد.
گروهی دیگر معتقد هستند جرم ناشی از تاثیر همزمان متغیرهای زیستشناختی و روانشناختی است. در همه نظریهها کم و بیش فاکتور روانشناختی وجود دارد. وجود زمینه روانشناختی جرمساز از فاکتورهای مهم و قابل بررسی است. روانشناسان معتقد هستند جرم را باید بر اساس تفاوتهای زیستشناختی، روان شناختی، اجتماعی، اقتصادی و رفتاری بین مجرمان و غیرمجرمان تبیین کرد. بسیاری از مجرمان دارای مشکلات یا نارساییهای روان شناختی هستند، حتی اگر این نارساییها به طور غیرمستقیم به شرایط اقتصادی و اجتماعی نامناسب وابسته باشند. بنابراین پیشگیری از جرم در جامعه به برنامهریزیهای گسترده و عمیقی نیاز دارد که بحثی طولانی را میطلبد اما زمانی که مجرمی بعد از اتمام دوران محکومیت خود به جامعه بازمیگردد، باید به بحث درمانگری او توجه داشت. بازگشت فیزیکی فرد به جامعه بسیار راحتتر از بازگشت روانی و اجتماعی او انجام میگیرد. یک مجرم طی سالیان زندان در مراحل اولیه ناباوری با موقعیت خود میجنگد اما به تدریج درمییابد که برای دوام آوردن در شرایط موجود باید تسلیم شرایط شود و لباس زندانی را در تن خود زیبا ببیند و به این ترتیب تسلیم و پذیرشی دردناک صورت میگیرد که البته در طول محکومیت کارکرد مثبتی دارد و به سازگاری و قبول وضعیت موجود میانجامد و باعث دوام آوردن فرد در وضعیت دشوار میشود. در این بین آنچه ساخته میشود هویت مجرمانه برای فرد است اما زمانیکه این دوران بهسر میرسد فرد با همان هویت مجرمانه از زندان بیرون میآید و شرایط و محیط اجتماعی و خانوادگی در روند از دست دادن این هویت بسیار مهم خواهند بود.
اکنون فرد نیازمند کمکهای اجتماعی، خانوادگی و درمانی است تا بتواند این جامه سیاه را از هویت خود درآورد و به زندگی گذشته بازگردد. مساله دوم که با موضوع اول همپوشانی دارد تغییر دیدگاه خانواده و در درجه دوم جامعه نسبت به فرد آزاد شده است. برچسب مجرمانه در طول سالها گاه باورهای افراد خانواده را دگرگون میکند و فرد تازهوارد با عدم اعتماد، توهینها، تحقیرها و اکراه در رابطهها از طرف خانواده روبهرو میشود که در گذشته وجود نداشت و این روند باعث دشواری شکلگیری هویت جدید میشود و ممکن است فرد در قالب مجرمانه خود فرو رود و ماندگار شود متاسفانه در جامعه ما اکثریت مردم به جای شناخت عوامل متعدد جرم به دفاع یا محکوم کردن مجرم میپردازند که شرایط ناگواری حتی برای خانواده مجرم ایجاد میشود در چنین شرایطی آموزش و حمایتهای اجتماعی برای واقعبینانه ارزیابی کردن مساله ضروری است و این به پیشگیری از تکرار و عود جرم منجر خواهد شد. کمک به فرد برای قبول مسوولیتهای زندگی خود و شناخت عوامل ارتکاب جرم توسط خودش باعث ایجاد خودباوری و شناخت نارساییهای روانی، شناختی و رفتاری میشود و فرد به جای اینکه کل هستی خود را زیر سوال ببرد، رفتارهای خاصی را زیر سوال برده و در پی شناخت و درمان آن برمیآید و از هویت مجرمانه به هویت یک بیمار تغییر موضع میدهد. اگر خانواده، فرد تازه وارد را به عنوان کسی که استعداد ذاتی بدبودن و خلاف کردن را دارد، ببینند انگیزه و امید به توانمندی و زندگی سالم از فرد گرفته میشود اما تمرکز و واقعبینی در بررسی علت و معلولها به رفع علل آسیب کمک میکند. اگر آزادی بزرگترین و زیباترین هدیه هستی به بشر باشد باید یقین کرد عوامل قدرتمند و پیچیدهای خارج از کنترل بشر وجود دارد که او را به ارتکاب جرمی وادار میکند تا این موهبت را از خود سلب کند. عدمکنترل هیجانات که بیشک پیشزمینههای اجتماعی و اقتصادی نیز دارد سلامتی فرد و جامعه را به خطر میاندازد و آزادی انسان و امنیت جامعه را سلب میکند امروزه ثابت شده است آموزش شیوههای کنترل هیجان نقش موثری در کاهش جرم دارد که متاسفانه جای این آموزش در مراکز آموزشی و رسانههای ما خالی است.
در خاتمه باید متذکر شد زندانیان آزادشده به شرکت در گروه درمانی و فرددرمانی نیاز دارند تا به بینش کافی درباره خود و علل رفتارشان پی ببرند. آموزش مهارتهای اجتماعی، خودمهارگری، بازسازیشناختی و هوش هیجانی به فرد امکان میدهد در شرایط دشوار قدرت به تعویق انداختن رفتار را کسب کند.
شرق 15/12/91