در کشور عزیزمان ایران ، نهادهای جامعه مدنی بنا به دلایل متعدد در برقراری ارتباط با نهادهای سیاسی و حاکمیتی موفق نبوده و از تجربیات اندکی در این زمینه بهره می برند . یکی از دلایل آن منفعل بودن این نهادها است . این نهادها از ترس اینکه حاکمیت نهاد آنها را برچیند هیچ وقت در مسایل اجتماعی و مشکلات مردم دخالتی نمی کنند در صورتی که در همه جهان نهادهای برخواسته از مردم در خصوص موضوعات مختلف اظهار نظر می کنند . برعکس دوست خوبم که در یادداشت خود چنین نگاشته اند (( ما ، در کجای این بازی ایستاده ایم ؟ )) عده ای معتقدند اسم آن را بازی نمی توان گذاشت اگر بازی هم باشد باید در آن شرکت کرد. اگر حقوقدانان در یک جامعه فقط در باره نفقه و مهریه و دیه نظر بدهند پس.....
چه چیزی برای از دست دادن است ؟ همان نامه ها در تاریخ می ماند ، نه ترس ها و واهمه ها و مصلحت ها !
وقتی چهره یکی از وزرای کشورم را می بینم که در زمانی که مدرسه ای در آتش سوخته بود و بچه ها بی گناه در آتش کشته شده بودند و وزیر خیلی محترم می خندید و می گفت بچه ها مواظب باشید سرما نخورید وگر نه به گردن ما می اندازند ........
هیچ وقت خنده های آن وزیر را تا پایان زندگیم فراموش نخواهم کرد ...
اگر قرار است انتخاب کنیم ، اظهار نظر کنیم و درست انتخاب کنیم برای آینده خود و بچه های ایران
سپهر عدالت
از چی بگم ؟
میگی بازم کنار همدیگه واژه بچین؟ راجب چی؟ ........... باشه بشین
چشاتو باز کن،یه لحظه مال من باش،یه لحظه بیا توی حس و حال من باش . . .
پس میکروفونو به دست من تو بده بگم،ازین زمونه و از دلی که تکه تکس
هر آهنگ منم مساویه ذکر یه درد،جز اینم ندارم یه فکر بهتر
از جومونگی بگم که شده سنبل رشادت،ایران براش شده مثل صندوق تجارت
پس هنرمند وطن الان کجاست؟ . . . نیست؟ ،اون تو زیر زمین میخونه چون که مجاز نیست . . .
از چی بگم برات؟
انتظار داری چه چیزی از جیب من در آد؟
به جز کاغذ سفید پاره؟ خوب آره رفیق حرف توشه
ولی با خودکار سفید!
تو اَم مثل منی،تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که تو همدرد نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
ولی این اشک ها رو کی میخواد گردن بگیره؟
از چی بگم خدااا
از این بنده های خسته؟
از این همه درد تموم دنده هام شکسته
خنده هامو نبین،این خنده ها میچسبه رو لبم
این منم با یه رد پای خسته
از چی بگم؟
بگو از یه روح زخمی
که باید یک تنه بره
تو قلب کوه سختی
از روزایی که خط خوردن توی تقویم
خبر میدن از یه اشتباه رو به تخریب . . .
از چی بگم؟
از بچه های پایین شهر؟
که غذا واسه خوردن دارن ماهی یه شب؟
اون که تنها دلیل خوابش به عشق فرداست
تنها پاتوق عشق و حالش بهشت زهراست
یا که بگم از اون رفقای کاخ نشین
که هستند تو واردات کالای ساخت چین
تو به من بگو اینو من از چی بگم خب؟
ما گفتیم و تموم دردا ریشه کن شد؟
از چی بگم
شاید قصه دوست داری
مث قصه ی اون همکلاسیان روستایی
اگه قصه تلخه گناه واقعیت،داستان نرگس و گلای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
که بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گر گرفت
آتشی که پوست بچه ها رو مثل گرگ گرفت
این طفل معصوم با داد و فریاد گفت،زود بدویین سمت در ولی درم قفل بود
چشام خشک شد،یکم بهم اشک بده،ایزد
این بچه ها با کدوم دست مشق بنویسن؟
کودکی مرد،در راه کلاسی که سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه!
یاس نمیخواد ته قصه رو هرگز ببنده
که باز دلش میخواد که نرگس بخنده
از چی بگم؟
این صحبت شده غروب،زرد
توی قلب بچه های مدرسه ی درود زن
غصه نخور صدامو بشنو از توی خونت
من صداتو به گوش همه میرسونم
از چی بگم؟
از دلی که فقط اسمش دله؟!
یه عمری که نصفش اشکه،نصفش گله!
یاس روخ توی زندون که جسمش وله!
آدم مجبوره که با شرایط وفقش بده. . .
از چی بگم؟
بگو از یه روح زخمی
که باید یک تنه بره
تو قلب کوه سختی
ولی قسم بخدا،قسم به روح تختی
که من بدون ترس میرم به سوی تقدیر
خیلی خشنه زندگی ولی حوصله کردم
تو فشن زندگی من یه مدل دردم
ولی دفتر گذشته هامو ذره ذره کردم و
اومدم جلو که پی درد سر بگردم
از چی بگم ؟ . . .
از چی بگم ؟ . .