• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • رقص آتش(تاملات یک وکیل دادگستری)

      نوشته: ر حمن زارع قسمت دوم
      مهر هزارو سیصد وپنجاه وهفت در کوران انقلاب مردمی در اولین ترم دانشکده حقوق دانشگاه ملی (دانشگاه شهید بهشتی امروز که نمی دانم وجه تسمیه این تغییر نام چه بود وچه ارتباطی با آن شهید بزرگوار داشت!) ثبت نام کردم وبر سر کلاس نشستم. در حالیکه از شلوغی های انقلاب در بیرون از دانشگاه دل توی دلمان نبود به سخنان استاد گوش می کردیم ودرگوشی با دیگر دانشجویان که هر کدام از گوشه ای از مملکت آمده بودند از ماجراهای بیرون تعریف می کردیم وگاه که سخنان گنگ ونامفهوم استاد از حقوق وعدالت و جامعه و قانون به گوشمان می خورد با واقعیت هائی که در جامعه می دیدیم بیشتر بر تحیرمان افزوده می شد.
      زبان حقوق مانند هر علم تخصصی دیگر زبان خاص خودش را دارد وتا آشنا شدن با این زبان باید مدتی با سلول های مغزمان کلنجار می رفتیم.با فرض یاد گیری این زبان با واقعیت های فرهنگی جامعه ، عرف جامعه ، حاکمیت سیاسی وعملکرد حکومت که خلاف سخنان استاد را نشان می داد چه باید می کردیم؟
      در کلاس درس تجارت که استاد فقط ازتاریخچه تجارت اروپا ودیگر ممالک غربی وتجارت دریائی وسی اند اف سخن می گفت ازاستاد سوال کردم :آیا ما در ایران تجارت نداشتیم؟و استاد در پاسخ گفت چرا ! آن زمان ما با الاغ تجارت می کردیم! در اینجا بود که متوجه شدم استاد در پاسخ دادن اینچنینی تقصیری ندارد.اودر درس دادن از آموخته هایش می گوید ایشان هم مانند بسیاری از اساتید دانشکده حقوق دانشگاه ملی دکترایش را در فرانسه گرفته بود و از تاریخ تجاری ایران اطلاعی نداشت تاریخی که می گوید چک را ایرانیان مرسوم کردند.وچک یک کلمه ایرانی است .
      مرجع درسی حقوق مدنی ما کتاب های مرحوم سید حسن امامی بود کتاب مفیدی بود وهست ولی مثال هائی که در این کتاب آمده بود مربوط به یک قرن قبل یا بیشتر بود زمانی که جامعه ما بیشتر کشاورزی بود وما در سر کلاس هنوز قدرت این را نداشتیم که مثال های قدیمی را با مصداق های امروزی تطبیق دهیم .بعد از فارغ التحصیلی اولین کتابی را که دیدم مثال های امروزی زده بود کتاب دکتر میر محمد صادقی بود.انسان هائی که دارای خلاقیت هستند موجبات رشد وحرکت وپویائی جامعه را فراهم می آورند وفرقی ندارد استاد دانشگاه باشند یا یک کارگر صنعتی. وکیل باید در کارهای وکالتی خود دارای خلاقیت باشد. وگرنه پیشرفتی در کار حاصل نخواهد کرد خلاقیت اگرچه فطری بعضی اشخاص است ولی همه میتوانند آنرا به تجربه بیاموزند .
      با پیروزی انقلاب مردمی واسلامی در بهمن هزاروسیصد و پنجاه وهفت امتحانات ترم اول ما تمام شد. بنا به ضرورت زندگی، ترم دوم را مرخصی تحصیلی گرفتم وترم بعدی که به دانشکده مراجعه کردم ، محیط دانشگاه را اشغال شده توسط گروه های مختلف عقیدتی وسیاسی دیدم که به تبلیغ مرام خود مشغول بودند.سخن از دیالکتیک بود وجبر تاریخی. گروههای مائوئیستی ولنینیستی وتروتسکی وبعضا افکار التقاطی وگروههای مختلف اسلامی وملی وخلاصه همه چیز ! گوئی تمامی دانشکده ها تبدیل شده بود به یک دانشکده: دانشکده علوم سیاسی! ! !
      چندی نگذشت که فرمان انقلاب فرهنگی صادر شد و تمامی دانشگاه های کشور بسته شدند.یکسالی نگذشته بودکه با شروع جنگ ایران وعراق سیل دانشجویان به سوی جبهه ها سرازیر شد.لاجرم من هم به سمت غرب وسپس به دنبال زندگی رفتم.پنج سال گذشت بدون آموختن علمی از حقوق. بطوریکه کاملا فراموش کردم که دانشجوی حقوق هستم. مهر سال هزار وسیصد وشصت ودو مجدد بر سر کلاس ها نشستیم وجای بسیاری از دانشجویان خالی. عده ای در جبهه ها شهید شده بودند وعده ای به علت فعالیت های گروهی از تحصیل محروم و عده ای هم با گرفتن مسئولیت قید درس را زده بودند.چهره های قدیمی تکیده تر شده وچهره های جدیدجای خالی رفتگان را گرفته بودند ولی مملکت هنوزدر گیر جنگ بود.بهمن شصت وشش دوره دانشکده بعد از نه سال طی شد. بدون فوت وقت به کانون وکلا مراجعه کردم پاسخ این بود: صبر کنید تا امتحانات ورودی انجام شود.شش سال بعد یعنی در سال هزار وسیصدوهفتادو دو دراولین امتحانات ورودی کانون وکلا پذیرفته شدم. ودوسال بعد یعنی اواسط آبان هزار وسیصد وهفتاد وچهار پروانه کار آموزیم صادر شد. .
      دور نمای حرفه وکالت با سه نماد قدرت ، شهرت ، ثروت وبعلاوه خدمت برای کسانی که بدنبال معنا در زندگی هستند بسیار فریبنده است ولی وقتی وارد این حرفه می شوی هر روز که بگذرد به تقدیر بیشتر معتقد می گردی. چرا که علیرغم تلاشی که می کنی وقتی حکمی له یا علیه موکلت صادرمی شود ، می فهمی که این تو نیستی که حکم صادر می کنی بلکه قاضی دادگاه است و یا وقتی موضع گیری قاضی را می بینی که تمام تلاشش را علیه تو وموکلت بکار می گیردویا طرف دعوی به هر خس وخاشاکی متوسل می شود که حرف نا حق خود را به کرسی بنشاند ولی دستی غیبی حکم را به نفع تو وموکلت تغیر میدهد تازه می فهمی که تو باید تلاش خودت را بکنی ولی نیروی دیگری سرنوشت موکلت را رقم می زند .گاه شده است که کاملا احساس کرده ام ما بیشتر با تقدیری حتمی برای موکل در حال جنگ هستیم ، چرا که بی دلیل کار به درازا می کشد و طبیعی است که تمامی موکلین خواستار این هستند که تکلیف روشن شود وشبی با خیال آرام سر به بالین بگذارند .
      با شروع دوره کار آموزی متوجه شدم درس های تئوری دانشکده در مقایسه با حرفه وکالت مانند این است که بخواهی شنا را از روی کتاب بیاموزی.حتی تئوری وکالت باتئوری دانشکده حقوق متفاوت است . یک شناگر تا داخل آب نشود حتی تئوری شنا را نمی فهمد.من تا قبل از ورود به دوره کار آموزی حتی نمی دانستم دادنامه همان حکم صادره قاضی است در دانشکده سخن از تفاوت حکم وقرار می شد ولی هیچگاه به ما نگفتند که دادنامه همان حکم است چه برسد به تنظیم دادخواست واصول لایحه نویسی! وتعجب میکنم از کسانی که اوایل انقلاب با اصرار می خواستند وکالت را عمومی کنند وکار به داخل مجلس شورا هم کشیده شد.آنطور که شنیدم عده ای که یقینا وجود وکلای دادگستری و کانون وکلا را بر نمی تافتند اوایل انقلاب مطرح کردند که وکالت تخصص نیست وهرکس میتواند در دادگاه های دادگستری از دیگری دفاع کند! و وکلای آنزمان چه خون دلی خوردند تا به تصمیم گیرندگان بفهمانند که در این صورت بازار کلاهبرداری و شارلاتانی رونق خواهد گرفت کما اینکه تا سالها بعد از انقلاب دادگاههای انقلاب از ورود وکیل جلوگیری می کردند و رسما این موضوع را نوشته و به دیوار زده بودند!
      وکیل یک شخصیت منحصر بفرد است که آنچه را صلاح مملکت بداند بی محابا بیان می کند واین موضوع همیشه هم برای خودش درد سر درست کرده هم برای صنفش .در سال پنجاه ونه (از این پس هزارو سیصد آنرا حذف میکنم) وقتی لایحه قصاص به مجلس رفت وکلا (شاید هم تعدادی از وکلا) به مخالفت بر خاستند نتیجه آن شد که دفتر ودستک کانون وکالا را که در کاخ دادگستری مستقر بود به داخل حوض کاخ ریختند وهیئت مدیره را دستگیر وروانه زندان کردند.
      من هیچگاه به وکالت به عنوان یک شغل نگاه نکرده ام وبه تجربه دریافته ام تمام مشاغل آزاد خدماتی همیشه مشکل معاش داشته اند مگر آن تعداد اندک که دستشان به مراکز قدرت وصل بوده است.
      گاه که حرارت آتش حرارتم را بالا می برد شاخه ای برمی دارم که آنرا داخل آتش بیندازم شاخه بزرگ است وباید شکسته شود دوطرف شاخه را می گیرم وبا کمک زانو آنرا به دونیم می کنم ولی گوشه ای از شاخه ساعد دستم را خراش می دهد وبه خون می اندازد.نگران زخم دستم نیستم از این نگرانم که برای وضوی نمازصبح با این زخم چه کنم لاجرم باید متوسل به وضوی ارتماسی شد

    نظرات
    خیلی جالب بود این قلم آتش درون تان را بیان میکرد امید وارم همچنان این شعله را زنده نگهدارید باید بیشتر گفت تا جوانتر ها بدانند وکالت آن زرق و برق و ویترین نمایشی نیست یا سرقفلی مغازه ای برای بیشتر اندوختن نیست وکالت درد است و آتش و خدمت و انگیزه میخواهد برای اجرای عدالت
    یک وکیل قدیم مثل شما
    92/04/14
    با تشکر از سپهر عدالت(جناب شیخ الاسلامی) دوستی که درمورخه92/4/14 نظرگذاشتند کاش نامتان را میدانستم به هرحال دوستان را تشویق بفرمائید که رقص آتش را بخوانند.از لطفتان سپاسگذارم.
    رحمن زارع
    92/04/20
    سلام این بار قسمت اول رقص آتش را خواندم .قبلا" ندیده بودم پیشنهاد می کنم سلسله وار این شماره ها را ادامه دهید عنوان جالبی دارد شاید مجموعه اش را بتوان چاپ کر د. جناب زارع رقص آتش فقط یک خاطره پردازی نیست انعکاس یک نوع بینش و بیان درد است که می تواند برای جوانتر ها قیمت داشته باشد .آتشی که با چوب پسته بر افروخته شود یعنی آتشی که سرمایه های خودت را درآن بریزی تا گرما ایجاد کنی - زندگی تان گرم و نگاهتان همچنان روشن و پرامید
    همکار 14/4/92
    92/04/27
    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft