پاتریشیا بی. کریستین (Patricia B. Christian)/ترجمه ی آرمان شهرکی
فمینیسم بعنوان یک ایده معتقد است که با زنان در جامعه بگونه ای منصفانه برخورد نشده و چنین وضعیتی نیازمند اصلاح است. این تعریف دو جنبه مهم از فمینیسم را دربر میگیرد: فمینیسم پیکره ای از نظریه اجتماعی است که به دنبال تبیین همه گیریِ جایگاه فرودست زنان است؛ و دوم اینکه یک جنبش اجتماعی است که به منظور کسب منافع زنان طی یک کنش سیاسی و دیگر اقدامات جهت اصلاح سرنوشت زنان، فعالیت میکند. فمینیسم عمیقا بر تمامی رشته های دانشگاهی تاثیر گذاشته است بنحویکه مجبور گشته اند تا به این انتقاد که پارادایمهای نظریشان از اثرات جنسیت غفلت ورزیده اند؛ پاسخ گویند. تاثیر فمینیسم بر علوم انسانی، علوم طبیعی و علوم اجتماعی آشکار است. بعلاوه، نهادهای دست اندرکار امور اجتماعی، مشتمل بر اقتصاد، خانواده، آموزش، دین و سیاست نیز از فمینیسم متاثرند. منصفانه است اگر بگوییم که فمینیسم و جنبش زنان، فضا
ی زیست آمریکایی را عمیقتر از هر گذار پارادایمی طی قرن بیستم، دگرگون نموده.
تاریخ
ریشه های فمینیسم به عصر روشنگری بازمیگردد؛ آن زمان که متفکرینی همچون لیدی ماری وورتلی مونتاگ (Lady Mary Wortley Montagu) و مارکی د کندرسه (Marquis de Condorcet) به حمایت از آموزش زنان برخاستند. اثر ماری وولستونکرفت (Mary Wollstonecraft) تحت عنوان تاییدی بر حقوق زنان (A Vindication of the Rights of Women)، منتشر شده به سال 1792، شاید آغازینترین نگاشته ی فمینیستی عصر مدرن باشد. اولین موج فمینیسم و جنبش زنان در اوایل قرن نوزدهم میان طرفداران الغای بردگی (abolitionists) بخصوص زنان طرفدار، بپاخاست؛ کسانیکه برآن بودند تا سرکوب بردگان و موقعیت زنان در جامعه را باهمدیگر مقایسه کنند؛ بردگانی که نه میتوانستند به نام خویش صاحب دارایی باشند؛ نه رای دهند؛ بر مسند قضاوت نشینند و نه در دادگاه شهادت دهند. در 1848، اولین تفاهمنامه حقوق زنان که توسط الیزابت کدی استانتون (Elizabeth Cady Stanton) و لوکرتیا موت (Lucretia Mott) سازماندهی شده بود در سنکا فالز (Seneca Falls) مطرح گردید. جنبش حق رای سرانجام با گذراندن نوزدهمین متمم برنده شد و در 1920، حق رای برای زنان را به چنگ آورد. بعد از این پیروزی، اواین موج فعالین فمینیستی رو به افول رفت چراکه بسیاری از زنان و مردان بر این گمان بودند که با رای دادن، برابری نیز حاصل شده است.
دومین موج جنبش فمینیستی در خلال جنگ جهانی دوم ظهور نمود؛ زمانیکه مردان در ماوراء بحار به جنگ مشغول بودند؛ زنان در کارخانه ها و دیگر صنایع مربوط به جنگ به کار گمارده شدند. زنان همچنین برای نخستین بار نقش پررنگی در نظامیگری ایفا نمودند. مراقبت روزانه برای کودکانِ مادران شاغل فراهم شد و به آنها گفته میشد که قادر به انجام هر کاری هستند. با خاتمه جنگ، دَم و دستگاه تبلیغاتی ساز مخالف زد؛ زنان به خانه بازگردانده شدند تا به بچه ها برسند؛ درنتیجه برخی از آنها احساس کردند که رودست خورده و فریب داده شده اند. کتاب فریدان (Betty Friedan) تحت عنوان رمز زنانه ( The Feminine Mystique)، در 1963 به زیر چاپ رفت؛ در این کتاب نویسنده توصیف میکند که چگونه بسیاری از زنان حسی از دلمردگی و بیهودگی دارند که آنها را دچار ناامیدی و یا اندوهیِ مفرط میکند.
دو شاخه مهم فمینیسم از همان ابتدا واجد اهمیت بودند: در خلال دهه 1970، سازمانهایی از قبیل سازمان ملی برای زنان (National Organization for Women) درگیر امر قانونگذاری بود و فرصت برابر زنان در بازار کار و حقوق مساوی قانونی آنها را تضمین کرد. تبعیض بر مبنای جنسیت غیرقانونی شد و کمیسیونِ فرصت اشتغال برابر (Equal Employment Opportunity Commission) و دیگر آژانسهای اجرایی از این قوانین تبعیت نمودند. درهمان حال، زنان در دانشگاهها گامهای بلندی برداشتند و شیوه ای که با زنان در پژوهشها و تحقیقات جدید رفتار میشد؛ را دگرگون نمودند. خارج از این طغیان روشنفکرانه که در سرتاسر جهانِ فعالگری اجتماعی پراکنده شد؛ تنگناهای گوناگون نظریه فمینیستی ظهور نمودند.
چشم اندازهای نظری
فمینیستهای رادیکال، پدرسالاری را بعنوان نقطه شروع رفتار نابرابر با زنان هدف قرار دادند. آنها استدلال مینمودند که پدرسالاری شکلی است مجزا که به قبل از سرمایه داری بازمیگردد. مردان بعنوان یک گروه، زنان را بعنوان گروهی دیگر به انقیاد درمیآورند؛ و اینکه نژاد مرد؛ بهره برداران نخستین از فرودستی زنانند. پدرسالاری با خشونت مردانه علیه زنان در ارتباط است. بسیاری از فمینیستهای رادیکال، تجاوز (rape)را به مثابه بیان (expression) نهایی قدرت مردانه تلقی نموده و براین باورند که تصاحب بدن زنان از سوی مردان بنحو خشونت آمیز، مشتمل است بر ازدواج، آبستنی و کار خانگی.
برخلاف فمینیستهای رادیکال، فمینیستهای مارکسیست، نابرابری جنسیتی را برخاسته از سرمایه داری میدانند نه پدرسالاری. تسلط مردان بر زنان، محصول جانبی تسلط سرمایه است بر نیروی کار. سرمایه به کار خانگی زنان جهت مهیا نمودن مراقبت روز-به-روز از کارگران و مراقبت و جامعه پذیری نسل بعدی کارگران، وابسته است.
فمینیستهای لیبرال، انقیاد زنان را چونان مجموع حجم عظیمی از محرومیتهای کوچک مقیاس تعبیر میکنند. دیدگاه آنان در موضع کلاسیک لیبرال ریشه دارد که افراد باید آزاد باشند تا منافع خودشان را توسعه داده و پیگیری نمایند. فمینیستهای لیبرال، سازمان پایه ای جامعه مشتمل بر سرمایه داری و دموکراسی را میپذیرند لیکن در جستجوی آنند که حقوق و فرصتهای زنان را گسترش دهند.
فمینیسم تفاوت (difference feminism)، به ایده هایی اطلاق میگردد که باور دارند تفاوتهای مادرزادیِ مهمی میان مردان و زنان وجود دارد و بیان میدارند که جامعه باید ارزشهای زنانه ی صلحگرایی و عطوفت را اخذ نماید.
اکو-فمینیسم میان تسلط مردان بر زنان و تسلط انسان بر زمین همانندیهایی میبیند و ارتباطاتی وثیق میان فمینیستها و محیطگرایان برقرار مینماید.
رهاورد فمینیسم
فمینیستها توجه پژوهندگان و محققین را به موضوعات متعددی جلب نموده اند. اول از همه اینکه باعث شده اند تا به اهمیت جنسیت (gender) در تحقیقات پی برده شود. دیگر پذیرفته شده نیست که تنها به مردان بعنوان سوژه های تحقیق نگریسته شود یا اینکه در روستا و خانوار تنها با مردان صحبت شود. دوم اینکه، چشم انداز جنسیتی، محققین را تشویق مینماید تا جهان را از نظرگاه ستمدیدگان و دیگران نظاره کنند. زندگی اجتماعی، حاوی روابط قدرت چندگانه که طی آن گروههای گوناگون متکی بر عضویت و هویت گروهی، در روابط مختلف جای گرفته اند؛ فهمیده میشود. مطالعات جنسیت نشان میدهد که جهان بر حسب جفتهای اِسنادیِ متضاد فهمیده میشود؛ یکی مردانه و دیگری زنانه. پدرسالاری مدلی است برای راهی که قدرتهای استعماری از سوژه های مردمی بهره برداری میکنند یا راهی که انسانها زمین را دستخوش تجاوز قرار میدهند.
درون انسانشناسی، فمینیسم اثرات بنیادینی برجای نهاده است. بعنوان مثال، انسانشناسهای فیزیکال، مدل مسلطِ مرد-شکارچی (man-the-hunter)، که همانندیهایی میان بابونهای آفریقاییِ نر غالب در ساوانا و تکامل تسلط مردان در جوامع انسانی مفروض میدارد را به چالش طلبیده اند. با این توضیح که پریماتهایی که نسبت به شامپانزه ها و بابونها به انسان نزدیکترند؛ کمتر تسلط طلب بوده و مساوات طلب یا حتی زنانه گرا توصیف میشوند؛ فمینیستها مدل زن-گردآورنده ی غذا (woman-the-gatherer) را پیشنهاد داده اند که اخیرا از نفوذ و اعتبار برخوردار شده است. حال تحقیق بر اهمیت تسهیم غذا در تکامل انسانها و فرهنگ بشری تمرکز میکند.
موارد جاری در انسانشناسی فمینیستی مشتمل است بر پرسشهایی پیرامون آن میزانی که انسانشناسها میتوانند کارهای اتنوگرافیک قدیمی را در جستجوی منابعی پنهان یا قدرنادانسته شده از قدرت زنانه بازتعبیر کنند؛ بعنوان مثال تئوری پردازی مجدد از روابط خویشاوندی. مورد تحقیق سیاست انگیخته و نقش انسانشناس در دفاع از مردم محروم و حاشیه ای کماکان هم درون میدانِ [انسانشناسی] و هم میان انسانشناسها و اجتماع گسترده تر، محل مناقشه است.
سایت وزین انسان شناسی و فرهنگ - دکتر ناصر فکوهی