• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • رقص آتش (تاملات یک وکیل دادگستری)-قسمت پنجم

      نوشته:رحمن زارع وکیل پایه یک دادگستری
      اولین کتابی را که درابتدای دوره کار آموزی خریدم کتاب" اسرار دفاع" نوشته دکتر ابوالقاسم تفضلی بود نویسنده،تلفن دفترش را داخل کتاب نوشته بود .تماس گرفتم ومرا دعوت کرد که نشستی با هم داشته باشیم رفتن همانا وتا آخر عمرآن عزیز یعنی تا آذر ماه سال هشتاد و سه مستمر با هم جلسه ومباحثه داشتیم.اگر چه در مسلک ومشرب زیاد باهم تفاهم نداشتیم ولی در این مدت نه سال آن مرحوم بسیاری از تجارب وکالتی (وزندگی) را به من منتقل کرد اما چه سود که نه من جایگاه آن بزرگوار را داشتم ونه شرایط زمان چنین تجارب وکالتی گرانقدری را پذیرا بود. 
      حتی زمانی که کتاب ایشان را در دست گرفتم وبرای معرفی به کانون رفتم یکی از کارمندان قدیمی گفت نامی از ایشان نیاور او از نیروهای پاکسازی شده ومغضوب است. بعدها متوجه شدم با بسته شدن کانون در سال پنجاه ونه ،کمیسیون پاکسازی در کانون تشکیل وبسیاری از وکلا را بدون محاکمه از وکالت محروم کرده بودند که اکثریت آنان با تشکیل مجدد هیئت مدیره در سال هفتاد و شش اجازه وکالت یافتند از جمله اولین دوست وهمکار و مرشد من در عرصه وکالت جناب دکتر تفضلی که سی و هفت سال از من بزرگتر بود. (مرحوم تفضلی چندین کتاب به رشته تحریر در آوردند که افتخار ویراستاری آخرین کتابش بنام" سرنوشتی ازپیش نوشته شده "را داشتم) 
      در اوایل دوره کارآموزی با دیدن مجسمه عدالت در کانون وکلا (محل کانون آن زمان در ساختمان شماره دویست وپنجاه خیابان سعدی جنوبی بود که هم اکنون اداره معاضدت کانون در آنجا قرار دارد) زانوانم سست شد پرس وجو کردم گفتند امتیاز ساخت وفروشش در اختیار یکی از وکلا ست شاید من اولین کار آموزی بودم که درهمان اوان، مجسمه عدالت را خریدم وچون اجازه تاسیس دفتر دراین دوره را نداشتم آنرا به منزل آوردم وجلوی چشمانم قرار دادم.(این مجسمه توسط مرحوم استاد صنعتی طراحی وساخته شده است ) 
      وبالاخره از همان ابتدا متوجه شدم که به جایگاه واقعی خودم وارد شده ام یعنی عرصه وکالت.لذا از همان زمان شعارم را "کانون معبد من است" قرار دادم .در سال هشتاد وشش که نامزد انتخابات هیئت مدیره کانون شدم در صدر پوستر تبلیغاتی خود این شعار را با خط درشت نگاشتم وفکر می کنم یکی از سعادت های بشر این است که جایگاه خود را بشناسد ودر جایگاه خود قرار گیرد. 
      امروزه وقتی کار آموزم به من می گوید: می خواهم وکیل موفقی باشم وبا این بیان، غیر مستقیم خواستار تمام تجارب وکالتی است.یاد شروع دوره کار آموزی خود می افتم که به وکیل سر پرستم گفتم می خواهم وکیل موفقی باشم! 
      "زندگی بدون عشق یعنی هیچ" ! این جمله را همکاری می گوید که اصولا عشق را قبول ندارد . شاید تعجب آورباشد! ! ! 
      او می گفت: هفده" هجده سالم بود که به عشق دختر همسایه دچارشدم. آنهم نه از روی هوس بلکه از روی غیرت!(انگیزه در عشق!) درهمسایگی ما دختر شیطانی بود که با شیطنت های خود توجه پسران محله های دیگر را بخود جلب کرده، وگاه با بی پروائی خود که در آنزمان مرسوم بود مزاحمت هائی فراهم می شد.تصمیم گرفتم به لبخندهای اوپاسخ مثبت بدهم وبدین طریق توجه او را بخود جلب نموده تا پای بیگانگان از محل بریده شود.وهمینطور هم شد. لیکن خودم به جنون عشق گرفتار شدم(که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها) کار به دکتر ومسافرت واین قبیل کشیده شد تا اینکه چون شرایط ازدواج فراهم نبود آن دخترازدواج کرد وبه دنبال سرنوشت خود رفت.ولی دستاوردی که برای من داشت اینکه هیچوقت عاشق نشوم.چرا که عشق با عقل وخرد بیگانه است ومن دنبال خرد بودم ! 
      می گویند چنگیز با تمام خونریزی که تاریخ از او سراغ دارد با شرب خمر مخالف بود ومی گفت چیزی که خرد را زائل سازد شایسته شرب نیست! عشق به معنویات عین خرد است .عشق به اهداف مقدس عین پرهیزکاری است. میگویند اگرعشق از در وارد شود عقل از پنجره بیرون می رود .پس نباید انتظار خرد به معنی آنچه که جزم اندیشان از خرد تعریف می کنند از وکیل دادگستری داشت.عمل وکیل معجونی از عشق وخرد است. که برای شناختش فقط باید وکیل بود. کانون همیشه و برای همه وکلا مقدس بوده است. . . 
      . . . یکی ازسنگ هائی را که اطراف اجاق آتش گذاشته ام از شدت حرارت آتش به دو نیم شده است واگر این آتش ادامه پیدا کند تمامی سنگهای اطراف اجاق خرد خواهد شد. آتش از پاک کننده هاست !چیز نجس را پاک میکند! آدم عاشق یک پارچه آتش است مگر میشود کانون را از بین برد؟مگر می شود عشق به عدالت را از سینه کسانی که عاشق عدالتند ووکالت برایشان بهانه است بیرون کشید؟جمعی با ویژگی های مشترک،حال یا حسب تقدیر یا انتخاب،گرد هم آمده اند وبرای احقاق حقوق مردم خود را وکیل نام نهاده اند. اگر کسوت وکالت را از آنها را بگیرند در جای دیگر گرد هم خواهند آمد .زندانیان حرفه ما مجنون در عشقند آنها در این راه سر از پا نمی شناسند (عشق کز اول سرکش و خونی بود) اگر دیگر وکلا به زندان نرفته اند به آن سر حد جنون نرسیده اند.که امیدوارم نرسند چون من یکی هیچ خوشم نمی آید. وهمیشه به همکارانم گفته ام:آدم عاقل بهانه دست کسی نمی دهد! این مجنون عاشق است که شهره شهر است! عجیب آنست هر کس با حرفه وکالت مخالفت کرده است بعد از اینکه خود وکیل شده است به عشق به وکالت دچار شده است . 
      عرصه وکالت همچون دریائی است که همه نوع افکار و آرا در آن هست وهمه گونه می توانی شنا کنی یک تفاهم نا نوشته بین همکاران هست که با وجود اختلاف نظر در مسلک ومشرب واستنباط ،همه به هم احترام می گذارند ودرعین دگر اندیشی،حرمت نسبت به یکدیگر را دارند که البته در یک چیز با هم مشترکند وآن دفاع از حقوق مردم طبق قوانین است.شاید یکی از علت های چنین تفاهمی روحیه آزادگی وکلاست.
      در این حرفه لازم نیست که برای توجیه خود و دلخوشی دیگران، چگونه بپوشی وچگونه سخن بگوئی ویا حتی چگونه بیندیشی! تنها به این دلیل که بتوانی موکلت یا همکارت یا دیگران را به خود متمایل کنی. این تخصص وکیل وتعهد او برای احقاق حقوق دیگرا ن است که وی را توجیه می کند.در واقع عمل وکیل دلیل توجیه اوست. توجیه خود به ظواهر و وسائل ظاهری، یعنی ریا ! وریا هم که میدانیم مذموم است.
      اگر همانطور باشی که هستی، کسی که مخالف تو باشد و انسان منصف وآزاده ای هم باشد دوستت دارد. وکیل می گوید من چنینم که می بینی آیا تو چنان هستی که مینمائی؟ 
      اساس مشکلات وکلا با حاکمیت این است که وکیل را نمی شناسند اگر وکیل شناخته شودبسیاری از مشکلات جامعه وکالت حل می شود. شناخت از روی حقیقت نه از روی وهم،جامعه هرچه قانونمندتر جایگاه وکیل والاتر.اگر وکیل شناخته شود هم برای جامعه هم برای حاکمیت شیرین میشود.قابل پذیرش میشود.به سخنان او با ظن وگمان بد نگاه نمیکنند.
      وکیل جلو خود کامگی ها را می گیرد چرا که اساس وجودی وکیل یعنی قانون محوری، نه خود محوری! 
      حکما گفته اند : انسان از چیزی واهمه دارد که او را نشناسد . ترس انسان از مجهولات است اگر مجهولات را بشناسد ترسش میریزد .ترس انسان از مرگ این است که مرگ را نمیشناسد اگر باور کندکه مرگ یک نوع لباس عوض کردن است ودنیای بعد از مرگ خیلی شیرینتر از دنیائی است که درآن بسر میبریم آنموقع خودش مشتاق مرگ میشود چنانچه حضرت امیر(ع) بعد از ضربت خوردن. با یقین به مرگش گفت فزت برب الکعبه به خدای کعبه رستگار شدم... رهاشدم...! 
      با تشکر از جناب زارع - سپهر عدالت

    نظرات
    سلام انقدر آقای زارع زیبا می نویسند که وقتی ابتدای مطالب ایشان را می خوانم ادامه آن را رها نمی کنم.موفق باشید
    اکبری
    92/05/25
    من هم دقیقا نظری مشابه نظر جناب اکبری دارم. ممنون
    قاسمی مقدم
    92/05/26
    سپاس از عزیزان اکبری وقاسمی مقدم.
    رحمن زارع
    92/06/03
    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft