• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • آیا لنینیسم پایان یافته است؟

      مهرداد امامی
      آلکس کالینیکوس ترجمه ی مهرداد امامی آیا احزاب انقلابی مانند حزب کارگران سوسیالیست (SWP) که روش سازماندهی لنین و بلشویک‌ها را به کار می‌بندند، همچنان در سدة بیست و یکم کارآیی دارند؟ آلکس کالینیکوس منتقدان را به چالش می‌کشد و استدلال می‌کند که نمی‌توان لنینیسم را کنار گذاشت
      اضمحلال SWP و سنت سیاسی‌یی که می‌کوشد تجسم‌بخش آن باشد در هفته‌های اخیر به طور گسترده در چپ بریتانیا اعلام شده است. از همین رو، اوون جونز، ستون‌نویس نشریات بیان داشت که «دورة SWP و راه و رسم آن به سر آمده». آیا او راست می‌گوید؟
      جریان حملات به SWP از برخی مجادلات درونی نشئت می‌گیرد که در مجمع سالیانة ما در ماه ژانویه به اوج خود رسید. موضوع مجمع یک مورد انضباطی دشوار بود. اما تمایزات سیاسی عمیق‌تری منصة ظهور یافت. دو فراکسیون درست پیش از آغاز مجمع به منظور مبارزه برای تغییرات در مدل مرکزیت‌گرایی دموکراتیک- یعنی نظام تصمیم‌گیری که توسط سازمان‌ها در سنت مارکسیستی انقلابی به کار می‌رفت- که SWP گسترش داده بود، شکل گرفتند.
      این موضوعات در قالب مباحث سیاسی مجدّانه‌ای در مجمع به بحث گذاشته شدند و مواضعی که کمیتة مرکزی (رهبری اصلی حزب) که در شرف ترک منصب خود بود، در مورد مرکزیت‌گرایی دموکراتیک مطرح کرد، مقبول نظر اکثریت اعضا واقع شد. متأسفانه، اقلیتی کوچکی از اعضا این تصمیمات را نپذیرفتند. در خلال مجموعه‌ای از جلسات توجیهی و درز پیدا کردن اخبار به رسانه‌ها، برخی اطمینان یافتند که روایت شدیداً تحریف‌شده‌ای از مورد انضباطی بر روی اینترنت منتشر شده و رسانه‌های جریان غالب اخبار مربوط به آن را در دستور کار خود قرار دادند. گروه اقلیت از این امر به عنوان پوششی استفاده کرد تا بیان کند که SWP اکنون «مسموم» است و بدین واسطه مطالبات زیادی به میان آورد- برای مثال خواستار یک مجمع حزبی ویژه برای خنثی‌سازی تصمیمات اخیر، استیضاح یا برکناری کمیتة مرکزی تازه انتخاب‌شده و تغییرات بسیاری در ساختار حزب شد.
      چیزی که کلیت این ماجرا به خاطرمان می‌آورد سویة پلید اینترنت است. هر چند شبکه به طور فوق‌العاده‌ای رهایی‌بخش است، اما مدت‌هاست چنین شناخته شده که شبکه اجازة پخش و تداوم شایعات زننده را می-دهد- مگر آنکه قربانی، پول کافی و وکلایی برای توقف این جریان در اختیار داشته باشد. بر خلاف افراد مشهور، سازمان‌های انقلابی کوچک این منابع را در اختیار ندارند و اصول‌شان آن‌ها را از این کار باز می‌دارد که برهان‌های سیاسی‌شان را در دادگاه‌های بورژوایی رسیدگی کنند.
      علاوه بر این، در این مورد خاص تعداد انگشت‌شماری از افراد که برخی از آن‌ها مشهور و برخی دیگر مشهور نبودند، از سایت‌ها و رسانه‌های اجتماعی به منظور ایجاد یک کمپین درون SWP استفاده کردند. با این حال، خود آن‌ها با تمام عشق سوزانشان که اعلام کرده‌اند به دموکراسی دارند، در مورد این فعالیت‌ها به هیچ کس پاسخگو نیستند. این افراد در مورد اینکه چه اتفاقی می‌افتد هنگامی که قدرت بدون توجه به مسئولیت‌پذیری اِعمال می‌شود، نمونة خوبی برای عبرت‌آموزی نیستند. تمام این وقایع زمانی به نفع SWP و هوادارانش خواهد بود که در راستای نتایج سیاسی‌یی نباشد که هم اکنون گرفته شده‌اند. هم اوون جونز و هم «دان مایو»- عضو پیشین رهبری SWP که اخیراً حزب را ترک کرده، چیزی را نشانه گرفته‌اند که «مایو» «مدل تروتسکیستی ارتدوکس لنینیسم» می‌نامد. مایو هم مانند جونز می‌گوید که این مدل، «یک مدل تاریخاً منسوخ است».
       

      سنت مارکسیستی
      از این رو، چه چیز در خطر قرار دارد؟ SWP از زمان آغاز به کار خود با تعداد کمی از افراد که از انترناسیونال چهارم تروتسکیستی در 1951 برکنار شده بودند، در پی تداوم سنت انقلابی مارکسیستی بوده است. این سنت که با کارل مارکس و فردریش انگلس آغاز شد در انقلاب اکتبر 1917 روسیه، زمانی که حزب بلشویک رهبری نخستین و همچنان تنها انقلاب موفق طبقة کارگر را بر عهده داشت، به نقطة اوج خود رسید. سپس لئون تروتسکی که در کنار لنین، رهبری بلشویک‌ها را در 1917 بر عهده داشت، در برابر زوال انقلاب با ظهور خودکامگی استالین بین اواسط دهة 1920 و اوایل دهة 1930 مقابله کرد.
      تداوم یک سنت به چه معناست؟ تعداد زیادی گروه وجود دارد، گروه‌های استالینیستی و تروتسکیستی که می‌پندارند تداوم سنت شامل تکرار بی‌مبالات چند فرمول مقدس است. اما تداوم یافتن راستین یک سنت مستلزم احیای پیوسته خلاقانة آن است. مارکسیسم در مورد وحدت نظریه و عمل است، پس این فرآیند احیا هم ابعاد روشنفکرانه دارد و هم سویه‌های سیاسی.
      گسترش نظری مارکسیسم بیش از هر چیز نیازمند تعمیق و به روزرسانی نقد مارکس از اقتصاد سیاسی است. هدف مارکس نظام اقتصادی سرمایه‌داری بود: مارکس در اثر برجسته‌اش، سرمایه، منطق ساختاری آن را آشکار ساخت. با این حال سرمایه‌داری از لحاظ تاریخی تحول می‌یابد و همان‌طور که این اتفاق افتاده، باید تحلیل مارکسیستی هم متحول شود. ما در SWP به این فرآیند کمک کرده‌ایم، مخصوصاً همین اواخر با آخرین اثر فوق‌العادة کریس هارمن با نام سرمایه‌داری آدم‌خوار (Zombie Capitalism) که البته کار ما فقط به این کتاب ختم نمی‌شود. هم اکنون در شرف رنسانس عظیم اقتصاد سیاسی مارکسیستی هستیم که به فعالان سیاسی کمک می‌کند تا متوجه شوند که چه اتفاقی برای سرمایه‌داری در طول بزرگ‌ترین بحران آن از دهة 1930 به بعد در حال وقوع است.
      بااین حال، میراث سیاسی مارکس- لزوم سازمان‌یابی طبقة کارگر به منظور براندازی سرمایه- از استحکام کمتری برخوردار است. در 1968، سلف SWP یعنی سوسیالیست‌های انترناسیونال تصمیم به اتخاذ مدل سازمان‌یابی لنینیستی گرفتند. به بیان دیگر، تصمیم گرفتیم که محل ارجاع ما سازمان‌یابی به شیوة بلشویک‌ها باشد، همان‌طور که در سال‌های منتهی به انقلاب اکتبر تحت رهبری لنین بودند.
       

      تاکتیک‌های انعطاف‌پذیر
      در واقع همان‌ گونه که تونی کلیف (بنیان‌گذار SWP) در بیوگرافی لنین نشان داده، بلشویک‌ها در تاکتیک‌های سیاسی و روش‌های سازمان‌دهی‌شان بسیار منعطف بودند. اما عوامل مشترکی نیز در کار بود. اساسی‌ترین آن-ها، که تجربة متعاقب تأییدکنندة آن است، این بوده که مبارزات کارگران بارها و بارها تبدیل به لحظاتی انقلابی شده‌اند که مبنای سلطة سرمایه‌داری را به چالش می‌کشد.
      با این وجود، تجربه‌ای مشابه نشان می‌دهد که این لحظات انقلابی میل به کتمان شدن از جانب سنت‌هایی دارند که نمایانگر سازش میان مقاومت در برابر نظام سرمایه‌داری و پذیرش آن هستند. به لحاظ تاریخی، مهم‌ترین این سنت‌ها سنت اصلاح‌طلبی بوده، خواه در قالب سوسیال دموکراسی جریان غالب یا احزاب کمونیست غربی پس از پیروزی استالین. اما ایدئولوژی‌های دیگری نیز هستند که در سازمان‌هایی تجسم یافته‌اند که نقشی مشابه ایفا کرده‌اند- کاتولیسیسیم اجتماعی در لهستان در طول جنبش عظیم سولیدارنسکی (Solidarnosc) در 1-1980 یا انواع اسلام‌گرایی در ایران طی سال‌های 9-1978 و نیز مصر امروز.
      محدودیت‌هایی که این سنت‌ها بر کارگران تحمیل می‌کنند به طریقی تقویت می‌شود که در آن، سازوکارهای سرمایه‌داری تمایل پیدا می‌کنند تا آگاهی کارگران را تکه تکه سازند و آن‌ها را ترغیب نمایند که بر حسب منافع یک گروه کوچک‌تر بیندشیند تا بر مبنای طبقه به عنوان یک کل. و بدین ترتیب، مبارزات عمدة طبقة کارگر، از کمون 1871 پاریس تا شورش گستردة 5-1984 معدنچیان در بریتانیا، هنگامی که مسئلة قدرت سیاسی به میان آمده، منجر به شکست‌هایی قهرمانانه و الهام‌بخش شده‌اند. علت آنکه تجربة اکتبر 1917 بسیار اهمیت دارد این است که در 1917 بلشویک‌ها موفق شدند قدرت‌یابی اصلاح‌طلبان را در هم شکنند (در این مورد، منظور منشویک‌ها و انقلابیون اجتماعی است)، اتفاقی که در ماه‌های پس از براندازی تزاریسم در فوریة 1917 اجتناب‌ناپذیر شده بود و توانست حمایت فعالانة اکثریت کارگران را برای تصاحب قدرت به دست آورد.
      این اتفاق مستلزم آن بود که بلشویک‌ها به عنوان گروهی نقش بازی کنند که گاهی اوقات «حزب پیش رو» نامیده می‌شود. آن‌ها در اکثر دوران حضورشان پیش از اکتبر 1917، نمایندة اقلیتی محدود از طبقة کارگر روسیه بودند. اما این اقلیت به واسطة برداشت مارکسیستی مشترکی از جهان اتحاد پیدا کرده بود. و بیش از تمام موارد، بر مبنای همین برداشت، سازماندهی و عمل می‌کرد.
      بلشویک‌ها مشترکاً در مبارزات طبقة کارگر روسیه مداخله کردند. در همین راستا، پیشنهاداتی مطرح کردند که می‌توانست به پیشبرد مبارزة مورد بحث کمک نماید. آن‌ها در همان حین کارگران را بدین سمت ترغیب می-کردند که متوجه ضرورت مبارزه برای قدرت سیاسی شوند، آن را به دست آورند و از حزب بلشویک طرفداری کنند.
      به همین خاطر بلشویک‌ها از خلال فرآیند مداوم گفت‌وگو میان خود و کارگران هوادارشان، که در آن گاهی ذهنیات خود را عوض می‌کردند، اکثریت طبقة کارگر را همراه خود ساختند و از کارگرانی آموختند که در واقع پیشاپیشِ بلشویک‌ها حرکت داشتند. با این حال، در خلال این فرآیند حزب می‌کوشید بر تجارب گوناگون گروه‌های مختلف کارگران و شیوه‌ای که سرمایه‌داری آگاهی کارگران را تکه تکه می‌کرد، غلبه کند.
      اینکه بلشویک‌ها چگونه به عنوان انقلابیون سازماندهی می‌شدند، با اضمحلال انقلاب اکتبر، که به منزلة پیامد انزوای جمهوری نوین کارگران و تجزیة خود طبقة کارگر که به سبب جنگ داخلی و فروپاشی اقتصادی بود، تیره و تار شد. هنگامی که در اواخر دهة 1960 حول لنینیسم سازمان یافتیم، سعی داشتیم همین مدل اصیل را به کار بندیم. اما احیای لنینیسم کار آسانی نبود. در نخستین گام، با شرایط مختلف از جانب کسانی مواجه شدیم که مقابل بلشویک‌‌ها بودند: اصلاح‌طلبی‌یی‌ که ریشة آن در بوروکراسی اتحادیه‌های کارگری بود، در بریتانیا و مابقی اروپای غربی بسیار بیشتر از آنچه که در روسیة تزاری وجود داشت، استقرار و استحکام یافته بود.
       

      شدت‌گیری تدریجی مبارزه
      دوم، این شرایط متغیّر بودند. پس از 1968، ‌توانستیم خود را همسو با جریان مبارزات تشدیدشوندة کارگران کنیم که با افول دولت محافظه‌کار تد هیث (Ted Heath) در ابتدای 1974 به اوج خود رسید. همین اتفاق در مابقی اروپای غربی افتاد: این زمان دورة می 1968 در فرانسه و «پاییز سوزان» 1969 ایتالیا بود. با این حال در میانة دهة 1970 همه‌چیز شروع به تغییر کرد. دولت کارگر 79-1974 توانست جریان رو به گسترش مبارزه‌جویی کارگران را موقتاً متوقف سازد و رهبران کارگرهای رده‌پایین (rank and file) را در ساختارهای مدیریتی در هم آمیزد.
      سپس در 1979 تاچر به نسخت‌وزیری رسید. تاچر باموفقیت تهاجم سرمایه‌داری را که هیث در آن راستا کوشیده بود، احیا کرد و معدنچیان و سایر گروه‌های اصلی کارگران را قلع و قمع کرد. مدیریت او و نیز مدیریت رونالد ریگان در ایالات متحده حاکی از نقطة عطفی جهانی بود. نئولیبرالیسمی که آن‌ها پیشگام آن بودند در صدد بود که سوددهی سرمایه را بیش از هر چیز دیگر به واسطة قطعه قطعه کردن طبقة کارگر و تضعیف سازمان‌یابی‌های آن احیا کند. البته نتایج آن متناقض بود: همان‌طور که امروز بحران اقتصادی جهانی نشان می‌دهد، نئولیبرالیسم در برطرف ساختن مسائل اساسی سوددهی ناتوان مانده، از طرف دیگر کارگران نیز با چنددستگی و سازمان‌یابی‌هایی با کارآیی کمتر پدیدار شدند.
      البته این به معنای آن نیست که مقاومت در برابر سرمایه‌داری از بین رفته است- به هیچ وجه. انقلاب‌های اعراب اساساً پیامد تأثیرات نئولیبرالیسم در قطبی‌سازی جوامعی مانند مصر، سوریه و تونس بوده‌اند. البته گرایشات مشخصی قابل مشاهده‌اند.
      نخست، افول سازمان‌های سیاسی جریان غالبِ طبقة کارگر ادامه می‌یابد. حزب کمونیست ایتالیا- که در زمان تأسیسش بزرگ‌ترین حزب کمونیست غربی بود- تقریباً بدون هیچ اثری از آن از بین رفته است. احزاب سوسیال دموکرات سعی کرده‌اند از طریق گرایش یافتن به سمت احزاب راست و پذیرش پروژة بازار حزب کارگر نوین تحت رهبری تونی بلر و گوردون براون، با نئولیبرالیسم سازگار شوند.
      اما نه تنها این امر به فاجعه منجر شد (قرارداد شرورانة براون با سیتی ]مرکز اقتصادی لندن[ به فروپاشی مالی سال 2008 کمک کرد)، بلکه بنیان احزاب سوسیال دموکرات (آن طور که امروزه بسیاری آن‌ها را به این نام می‌خوانند)، در قالب یک طبقة کارگر منفصل‌تر دچار نقصان شد. البته به این معنا نیست که اصلاح‌طلبی پایان یافته است: فرانسوا اولاند در انتخابات ریاست‌جمهوری سال گذشتة فرانسه نیکولا سارکوزی را شکست داد و حزب کارگر در نظرسنجی‌ها بر احزاب محافظه‌کار برتری دارد، اما در واقع ضعیف‌تر است.
      دوم، پس از اعتراضات نووامبر 1999 سیاتل شاهد جریان‌های رادیکال‌سازی سیاسی بوده‌ایم که به سمت نئولیبرالیسم و گاهی اوقات خود سرمایه‌داری هدایت می‌شدند. اعتراض‌های عظیم علیه اشغال عراق که در شرف برگزاری دهمین سالگرد آن هستیم، جالب‌ترین قسمت آن است. در سال 2011، انقلاب‌های اعراب نخست به برانگیختن جنبش 15 می درون حکومت اسپانیا و سپس به جنبش تسخیر (Occupy movement) که از منهتن به سراسر جهان گسترش یافت، کمک نمود.
      این جنبش‌ها بیش از اندازه مهم هستند. اما منجر به مبارزات کارگری یا از جانب آن‌ها حمایت نشدند، مبارزاتی که به سطح مشابهی از عمومیت‌یابی یا جوش و خروش دست یافته بودند. البته کارگران نقش مهمی ایفا کرده‌اند- برای مثال، اعتصاب‌های مربوط به حقوق بازنشستگی اینجا در بریتانیا در تاریخ 30 ژوئن و 30 نووامبر 2012، اعتصاب‌های سراسری و سایر مبارزات کارگری در یونان، یا اعتصاب در سرتاسر اروپای جنوبی در 14 نووامبر 2012.
       

      خیابان‌ها یا کارخانه‌ها؟
      در حالی که طبقة کارگر شورشی در مرکز رادیکال‌سازی اواخر دهة 60 و اوایل دهة 70 قرار داشت، این واقعیت مسلّم باقی است که امروزه دیگر چنان وضعیتی ندارد. حتی در مصر، جایی که مبارزه امروز بسیار پیش رفته است، جنبش و تحرک در خیابان‌ها نسبت به جنبش در کارخانه‌ها پس از دو سال از برکناری حسنی مبارک، نقش مرکزی‌تری داشته است. چه نتیجه‌ای باید از این امر بگیریم؟
      مضحک است که بگوییم طبقة کارگر به انتها رسیده است. عصر نئولیبرال شاهد بسط متناقض و ناموزون سرمایه‌داری بوده که لایه‌های اجتماعی عمیق‌تر را وارد شبکة کار مزدی کرده است. مبارزاتی که به آن‌ها اشاره کرده‌ام (و البته فقط به آن‌ها ختم نمی‌شوند، بلکه برای مثال در مراکز جدید انباشت سرمایه مانند چین و ویتنام نیز وجود دارند) نمایانگر تجربیات اندوختة طبقة کارگری هستند که به منظور مواجهه با مطالبات متغیّر سرمایه از نو ساختار یافته است. دلیلی وجود ندارد که چرا این مبارزات باید الگوی ترقی اواخر دهة 60 و اوایل دهة 70 را بیش از جریان‌های اولیة مبارزة طبقة کارگر تکرار کنند.
      با این حال، یک پیامد شکلی که رادیکال‌سازی کنونی به خود گرفته این است که مرکزیت مبارزات کارگران علیه سرمایه‌داری در مقام مقایسه با گذشته از وضوح کمتری برخوردار است. این- در کنار تحلیل رفتن احزاب سیاسی جریان غالب همان‌گونه که عمیق‌تر و عمیق‌تر وارد جهان یکپارچه می‌شوند- یکی از علل آن است که چرا جنبش‌های ضد-سرمایه‌داری معاصر، نسبت به سازمان‌یابی‌های سیاسی بدگمانند. بار اثبات این ادعا بر دوش ماست که همچنان فکر می‌کنیم لنینیسم، بهترین شکل سازمان‌یابی انقلابی است تا نشان دهیم چرا چنین است.
      این مورد مسئله‌ای اساسی است که اوون جونز و افرادی مانند او بر سر آن جدل کردند. به نظر می‌رسد جونز هنگامی که می‌نویسد «بریتانیا فالفور نیازمند جنبشی است که تمام ناامیدان را به منظور بدیلی منسجم در برابر تراژدی ریاضت متحد کند، ریاضتی که بدون هر گونه تعهد مناسبی برای برطرف ساختن آن، دامن‌گیر کشور شد»، در حال بیان بدیل خود است.
      حرف جونز بسیار دل‌نشین اما در واقع گمراه‌کننده است، زیرا او یکی از خبرسازترین اعضای حزب کارگر جدید است. البته جونز چنین می‌نویسد «مادامی که اتحادیه‌های کارگری، حزب کارگر را از ارتباط با میلیون‌ها نفر از صندوق‌داران سوپرمارکت‌ها، کارگران مراکز تماس و کارگران کارخانه مطمئن نکنند، برای حزب نبردی بر سر مبارزه برای کارگران وجود خواهد داشت تا پیروز شود.»
      به بیان دیگر، هر چند جونز، اد میلیباند را به خاطر ناتوانی در «ارائة بدیلی راستین در برابر ریاضت اقتصادی» نقد می‌کند، اما بر این باور است که اکتیویست‌ها باید انرژی خود را وقفِ متمایل به چپ کردنِ حزب کارگر کنند. این پروژه‌ای است که چندین نسل از اکتیویست‌ها از دهة 1920 به بعد دنبال کرده‌اند (جونز می‌گوید که والدینش به عنوان اعضای شاخة نظامی (Militant Tendency) با یکدیگر آشنا شدند، شاخه‌ای که شجاعانه برای پیروزی حزب کارگر بر سوسیالیسم تا زمانی که اکثر اعضای آن در طول دهة 1980 بیرون رانده شدند، مبارزه می‌کرد.)
       

      ماهیت حزب کارگر جدید
       از منظر چپ، ناکامی مبارزه برای چیرگی بر حزب کارگر، مسئلة فقدان تلاش یا اراده نیست. خود ماهیت حزب کارگر، رشته‌های چالش‌گران دست-چپی آن را پنبه می‌کند. ماهیت این حزب منطبق بر چرخه‌ای انتخابی است، به طوری که بحث سیاست و پشتیبانی برای مبارزه، تابع تلاش برای کسب آرا بر مبنایی که محافظه‌کاران و رسانه‌های زنجیره‌ای تعیین می‌کنند، قرار می‌گیرد. مخالفت میلیباند با اعتصاب‌های مربوط به حقوق بازنشستگی، در داستان طولانی و غم‌انگیز خیانت‌هایی که رهبران حزب کارگر انجام داده‌اند، که عقبة آن به رامزی مک‌دونالد در دهة 1920 و نیل کیناک در دهة 1980 می‌رسد، آخرین نسخة آن است.
      قدرت رهبری پارلمانی به لحاظ تاریخی از طریق وزنة اجتماعی و توان مالی بوروکراسی اتحادیه‌های کارگری تقویت شده است. امروز وجود اتحادیه‌ها همچنان باعث پیوند حزب کارگر با طبقة کارگرِ سازمان-یافته می‌شود، البته با تقبّل هزینه‌هایی. نقش مقامات رسمی اتحادیه‌های کارگری تمام-وقت، مذاکره بر سر شرایطی است که کارگران بر آن مبنا به واسطة سرمایه استثمار می‌شوند. گاهی اوقات این مذاکرات اتحادیه‌ها را به سمت اعتصاب سوق داده، مانند 30 نووامبر 2011، اما فقط به منظور بهبود موقعیت چانه‌زنی‌شان. از این رو، خیانت متعاقب مربوط به مبارزه برای حقوق بازنشستگی، خیانتی کاملاً معمولی و [قابل انتظار] است.
      بنابراین بوروکراسی اتحادیه‌های کارگری نیرویی محافظه‌کار درون جنبش کارگری است. اما فارغ از توجه به این مسئله، جونز پیوسته برای انتخاب مجدد لن مک‌کلاسکی به عنوان دبیرکل حزب کمپین تشکیل می‌دهد. مک‌کلاسکی خوش درخشید اما در حالی که سایر رهبران اتحادیه‌ها اعتصاب‌های مربوط به حقوق بازنشستگی را متوقف ساختند، او نیز از پا نشست. او همچنین حزب را شدیداً حامی حزب کارگر به رهبری میلیباند کرده است. به همین دلیل است که مجمعSWP به حمایت از کمپین جری هیکس برای چالش با مک‌کلاسکی به عنوان کاندیدِ متعّهد به تقویت کارگران رده‌پایین رأی داد.
      به رغم لفاظی رادیکال او و موضع درستی که در رسانه‌ها دربارة موضوعات مشخص اتخاذ می‌کند، جونز حامی موضعی اساساً محافظه‌کار است که با حزب کارگر و رهبران اتحادیه‌‌ها همنوایی دارد. «مایو» نمایانگر یک گزینة آشکارا رادیکال‌تر است. او خود را با سایر اعضای رهبری پیشین SWP، افرادی مانند لیندزی ژرمن، جان ریز و کریس بامبری در این بحث هم‌راستا می‌کند که جنبش‌های توده‌ای که پس از ماجرای سیاتل گسترش یافته‌اند، نمایانگر بدیلی برای سیاست‌های لنینیستی‌اند.
      با این حال اگر به جنبش‌هایِ علیه جهانی‌سازی نئولیبرال و جنگ امپریالیستی نظر افکنیم که در آغاز هزاره آغاز شدند، متوجه می‌شویم که آن‌ها تأثیر جهانیِ خیره‌کننده‌ای داشتند، اما نتوانستند خود را حفظ نمایند. همین استدلال را می‌توان در مورد جنبش تسخیر انجام داد که به سرعت به منزلة نماد جهانیِ مقاومت ضد-سرمایه-داری پدیدار شد- و سپس به همان سرعت از هم پاشید.
      دلایل متعددی برای این الگو وجود دارد. احتمالاً مهم‌ترین آن‌ها عدم احیای مداوم مبارزه‌طلبی طبقة کارگر است که وزنی اجتماعی به اعتراضات شکوه‌مندی می‌دهد که جنبش‌ها ایجادش می‌کنند. با این وجود، تفوق جنبش ضد-سرمایه‌داری از طریق پرخاشجویی «افقی» نسبت به احزاب سیاسی و به واسطة روش‌های غیر-عملی (و نهایتاً غیردموکراتیکِ) تصمیم‌گیری مبتنی بر اجماع، کمکی به وضعیت نمی‌کند.
      هنگامی که «مایو» و افرادی مانند او، از سیاست‌های لنینیستی چشم‌پوشی می‌کنند و به طور غیرانتقادی پذیرای جنبش‌ها می‌شوند، از زیر بار این مشکلات شانه خالی می‌کنند. آن‌ها به هنگام مواجهه با بزرگ‌ترین مسئله‌ای که پیشاروی پیشرفت مقاومت در برابر ریاضت اقتصادی در بریتانیا قرار دارد- یعنی نقش رهبران اتحادیه-های کارگری در جلوگیری از اعتصاب‌ها، به یک اندازه حقّه‌بازند. «مایو» و هم‌فکرانش مانند جونز، بر این مبنا که «مک‌کلاسکی بوروکرات نیست»، از او حمایت می‌کنند. نه «مایو» و هم‌فکرانش و نه جونز، بدیلی در برابر نیروهای غالب درون جنبش کارگری بریتانیا ارائه نمی‌دهند.
       

      جبهه‌های متحد
      اما شاید SWP در مورد ارائة مبنای این بدیل، بیش از حد سکتاریستی عمل کرده. با این وجود، جونز به طور عجیب اما طعنه‌آمیزی ستایش‌مان می‌کند: «SWP بسیار بیش از ظرفیت خود اقدام کرده و موفق شده است. SWP مبنای سازمان‌ِ حامیِ ائتلافِ جنگ را متوقف کنید (Stop The War Coalition) بود که – برای مثال دقیقاً یک دهه به بسیج نیروها پرداخت تا اینکه دو میلیون نفر را علیه حمام خونِ قریب‌الوقوع عراق به خیابان‌ها بکشاند. همان‌طور که آن‌ها سایر اکتیویست‌ها را با سکتاریانیسم و انگیزه‌های جذب نیروی پرخاشگرانه بیرون می‌راندند، به آغاز به کار جنبش‌هایی حیاتی مانند اتحاد علیه فاشیسم (Unite Against Fascism) که اخیراً تظاهراتی عظیم را در والتامستو (Walthamstow) سازماندهی کرد و اتحادیة نژادپرست دفاع انگلیس (English Defence League) را شرمسار نمود، کمک می‌کردند.»
      به همین خاطر SWP اعجاب‌انگیز است، اما نقشی کلیدی در اغلب جنبش‌های مهم دهة گذشته ایفا کرده است. چگونه می‌توان این تناقض را حل نمود؟ در حقیقت ما متعّهد به سیاست‌های جبهة متحد هستیم. به دیگر سخن، ما کاملاً به شکلی اصولی و رفیق‌بازانه با نیروهای سیاسی، برای حق‌مان در جهت ایجاد مستحکم‌ترین و گسترده‌ترین اعتصابات مشترک، ولو با اهدافی محدود- برای مثال، در برابر «جنگ علیه تروریسم» یا نازی‌ها، همکاری خواهیم کرد. ما همین کار را در «به مقاومت بپیوندید» (Unite the Resistance) انجام دادیم، یعنی اتحاد مهم اکتیویست‌ها و مقامات رسمی اتحادیه‌ها به منظور برگزاری کمپین در جهت اعتصاب علیه ائتلاف.
      علاوه بر این، آنچه منتقدانمان غالباً در مورد ما نمی‌پسندند- اینکه چگونه خود را سازماندهی می‌کنیم- برای توانایی ما جنبه‌ای حیاتی دارد، همان‌طور که جونز می‌گوید، یعنی بیش از توان خود مایه گذاشتن و کامیاب شدن. نسخة مرکزیت‌گرایی دموکراتیک ما محدود به دو چیز می‌شود. نخست، تصمیم‌ها باید تماماً به بحث گذاشته شوند اما هنگامی که با رأی اکثریت بر آن‌ها اجماع نظر شد، برای تمام اعضا الزامی می‌شوند. این کار ضرورت دارد اگر می‌خواهیم اندیشه‌هایمان را عملاً در بوتة آزمایش قرار دهیم.
      دوم، برای اینکه مطمئن شویم این تصمیمات اجرا می‌شوند و SWP به طور مؤثر در مبارزه مداخله می‌کند، یک رهبری سیاسی قوی که مستقیماً مسئول مجمع سالیانه است، درون سازمان ایجاد کمپین می‌کند تا مسیری مشخص به کار حزب‌مان ببخشد. همین مدل مرکزیت‌گرایی دموکراتیک است که به ما اجازه می‌دهد نیروهایمان را بر اهدافی کلیدی متمرکز کنیم، و بدین ترتیب به نحوی کارآمد، جبهه‌های متحد گوناگونی تشکیل دهیم که از آن‌ها حمایت کرده‌ایم.
      اما این مدل هم اکنون از درون و بیرون مورد حمله است. به نحوی شرم‌آور، یک اقلیت درون SWP از پذیرش تصمیماتی که به صورت دموکراتیک در مجمع گرفته شدند، امتناع می‌ورزند. استدلال آن‌ها و سایر رفقای منضبط‌تر و فکورتر، مدلی متفاوت است که شامل یک رهبری غیرمتمرکزتر و ضعیف‌تر می‌شود، یعنی بحثی درون حزبی که پیوسته ]موضوع[ تصمیمات از پیش گرفته شده و فراکسیون‌های دائمی را (معمولاً فراکسیون‌ها تنها در زمان مباحثه که منتهی می‌شود به مجمع سالانة حزب، اجازة تشکیل می‌یابند) از نو آغاز می‌کند. در صورت موفقیت این اقلیت، SWP کوچک‌تر و تبدیل به سازمانی با کارآیی کمتر می‌شد که ناتوان بود از کمک به ایجاد جنبش‌های گسترده‌تر.
      مخاطرات این مباحث بسیار زیاد است. حزب ضد-سرمایه‌داری جدید (NPA) در فرانسه، که در 2011-2012 از درون ترکید، منتهی به انشعابی بسیار جدی از جبهة چپ (Front de Gauche) به رهبری ژان-لوک ملانشون شد. این اتفاق، چپ افراطی در اروپا و در واقع در مابقی جهان را تضعیف کرد. انفجار درونی به سبب اختلاف‌نظرهای سیاسی و عقب‌نشینی‌ها بود، اما اوضاع به واسطة رژیم درونیِ بسیار نزدیک به موردی که توسط برخی اعضای SWP ادعا می‌شود، رو به وخامت گذاشت. تمام مباحث درون NPA از فیلتری گذشت که به واسطة کش‌مکش میان چهار فراکسیون دائمی پذیرفته شده بود. وفاداری‌های اعضا بیش از آنکه مبنی بر خود حزب باشد، متمرکز بر خط‌کشی‌های فراکسیونی‌شان بود.
      اطمینان دارم که SWP به لحاظ سیاسی چنان قدرتمند است که می‌تواند از پس اختلاف‌نظرهای درونی برآید. سنت نظری ما و ساختارهای دموکراتیک‌مان به ما اجازه خواهند داد به شفافیت سیاسی لازم دست پیدا کنیم و از مورد انضباطی درس بگیریم. اما اگر اشتباه می‌کنم و SWP از هم پاشید، این نمی‌تواند مسئلة سیاسی‌یی را که باید مورد توجه قرار داد، حل کند. مبارزة ضد-سرمایه‌داری با تکیه بر طرفداری از حزب کارگر جدید و رهبران اتحادیه‌ها یا به واسطة پرستش غیرانتقادی جنبش‌ها پیشرفتی نخواهد داشت. [با این حال]، اگر SWPیی در کار نمی‌بود، می‌بایست آن را ابداع کنیم.
      28 ژانویه 2013

      وبسایت وزین انسان شناسی و فرهنگ

    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft